کتایون آذرلی
رمان "بچههای
اعماق"، اثر مسعود نقره کار، رمانیست چند
پهلو، رمانی با ویژگیهای پنهان و آشکار.
در سرتاسر بخش اعظم این رمان،
خواننده در ذهنیت اصلی پرسُناژ رمان، یعنی "مراد" شریک میشود و همراه با او مجموعهای از
تصورات و باورها را میپذیرد و بعد، پس از مدتی خوانش، درمییابد که واقعیات آشکار
و به ظاهر بدیهی را باید زیر و زبر کند و سمت و سو و تعبیر آنها را کاملا تغییر
دهد.
در "بچههای اعماق"، نویسنده آگاهانه خواننده را از گذار
موضوعی به موضوع دیگر میکشاند و او را وامیدارد تا "هم ـ کناری" را درک کند، تلمیحات و پژواکها را دریابد، و انگارههای روابط
را که خفته در بستر متن است دریابد. "واقعیت"های اجتماع را ارزیابی
نماید و در جهت پذیرش و یا رد آن
اقدام کند. خواننده در متن باید با این واقعیت روبه رو گردد که "فقر
فرهنگی" بیش از "فقر مادی" دامن گیر سطح اجتماع بچههای اعماق است؛
همان فرهنگی که سلطنت مستبد پهلوی را فرو میریزد تا به نام آزادی و دمکراسی، بنای
دیکتاتوری امپراطوری ملایان را پایه ریزی کنند.
دمل چرکین حکومت پهلوی با
انقلاب 57 سر باز میکند. مردابها نمایان میشوند و بوی گندآبها فضای کل اجتماع را به خود میگیرد.
نوزده بخش نخست این اثر که جلد
اولش را شامل میشود، حکایت از همان گندآبها و مردابها و دمل چرکین دارد. هفده فصل نوشته میشود
تا حرف از جمیع خرافات در بستر اجتماع و فرهنگی بزند که بالندهگی به آن زد عام و خاص ایرانی ست!
"شوهر کرشمه شب کار
بود. جلال زاغول بعد از جر بحث با عزیز درباره بی ناموسی و بی غیرتی کمونیستها، رفت پای دیوار خانهی کرشمه نشست. کمال
برادر جلال هم آمد. عزیز و مراد روی پله سیمانی ته ِ کوچه اسلامی نشسته بودند.
ـ ببین این دو تا داداش از
یه پدر و مادرن، قربون خدا برم یکی رو خلق کرده، یکی رَم ریده.
ـ معلوم نیست، شاید یکی شون
کار همسایه باشه که شبا پای دیوار خونهی زاغول منتظر میشده تا بابای زاغول بره
سر کار. خیلی بامزه ست. گُه تپه چن دیقه قبل داشت راجع به بی ناموسی کمونیستا کنسه
میداد. دیروزم تعریف میکرد چه جوری ترتیب منوچهر خان پستچی رو داده، لاشی از خر
نر و مگس نرم نمیگذره اون وقت واسه بی ناموسی و بی غیرتی کمونیستا بالا منبر
میره."
جلد دوم. ص 303
همواره زمانی دراز میپاید تا
ملتی دریابد بهای گزاف تربیت سختگیرانه و تقویت قدرت کارسازتر جمعی نهفته در یک
دیکتاتوری از کیسه آزادیهای خصوصی فرد پرداخته میشود
و بهای هر قانون تازه یک آزادی دیرین است!
بالندهگی به خرافات، تعصّبات
مذهبی، تبعیضهای جنسی، فقر فرهنگی، هم
گام و هم قدم نبودن با زمانه، فقر آلترنایوهای سیاسی در جامعه، عدم آگاهی اجتماعی
و فرهنگی و سیاسی و هزاران معضل روحی و روانی، فرایند انقلابی ست به سال 1357
درایران.
نوزده فصل در حکم جلد
نخست آن و 16 فصل در حکم جلد دوم اثر نگارش مییابد تا خواننده بتواند رّد پای خود
را در جهان یا جهانهایی که نویسنده خلق میکند،
ببیند و نه فقط کلِ هشیاری ضمیر نویسنده را، بل که "وحدت زندهی"
اثر را نیز تجربه نماید. ذهن هنرمند، یعنی یک ضمیر هشیار، یک شئ هنری (یا چندین شئ
هنری) خلق شده که باید از سوی ذهن خواننده که متفاوت با ضمیر هنرمند است، در
فرایندی پویا، ادراک شود و با آن کنش متقابل برقرار نماید.
به بیانی دیگر، وقتی خوانندهای
خود را به دستِ خوانشِ اثرِ نویسندهای میسپارد، وقت و توجهش را نثار مخلوق آن
"نویسنده" میکند، در نتیجه زندگی در جهانی آغاز میشود که آن نویسنده
خلق کرده است. این خلاقیت از روی برداشتهای تخیلی و ابداعات رویایی نیست. بل که تمام نمونهها از زندگی واقعی و کپی از روی اصل واقعیت است.
متن وقتی زنده است که خوانده میشود.
بُعد مکان و زمان زندگی
روزمره در بستر اجتماع و فرهنگ در متن زنده است و خواننده این زنده بودن را مجددا
در ضمیر خویش با خوانش اثر مرور میکند. هشیاری ذهن نویسنده در این تجربه دخالت
دارد و اطلاعات به ظاهر عینی برای او فقط برای این اهمیت دارند که در هشیاری ذهنی
او ادغام میشوند. از این رو، شیوهی زندگی و کشف و تجربهی فعلی خواننده، در این
جهان شبیه همان شیوهی زندگی، آموختن و تجربهی او در جهان واقعی است.
گفتیم آن چه در دست ِ خوانش
داریم؛ رمان است: و "رمان برگیرندهی انواع گوناگونی از داستانهای بلند است که خصیصهی مشترک همگی روایی
بودن آنها است." 1
این اما ظاهر اثر است و
ساختارِ دو پهلوی آن، دریچه دیگری را بر ما میگشاید: نخست دریچهی: خود ـ زندگی
نامه آن هم از نوع : خودگویی
و محاکاتش.
محاکات: نوعی سخن گفتن در شعر (اختصاصا) و نثر (غالبا)
است که "نویسنده" از خود سخن میگوید و سعی ندارد تا خواننده را متقاعد
ایده و نظرات خویش کند. بل که کس
دیگری غیر از خود او در حال سخن گفتن است (در این مقال؛ "مراد"؛ یعنی پرُسناژ اصلی در متن است). 2
او (نویسنده) از زبان مراد سخن میگوید. به عبارتی دیگر: پرسوناژ اصلی؛ "مراد"، به وسیله نویسنده از طریق زبان و محاکات به دیگر
شخصیتهای متن، و از طریق جملات
مستقیم و یا غیرمستقیم به خواننده بازگو میشود. 2
اما تفاوت است میان "خود
ـ زندگی نامه" و "خاطرات نویسی":
خود ـ زندگی نامه اما؛ نقل سرگذشت شخص (و یا بخشی از آن) به قلم خودش
است که بیشتر ارزش ادبی دارد تا تاریخی.
خاطرات نویسی:
ـ دفترخاطرات؛ نوعی بایگانی اسناد است که برای نوشتن زندگی نامههای اشخاص، مراجعه به دفتر خاطرات را ضرورت میبخشد.
این نگارش بیشتر از ابتدا تا انتهای زندگی اشخاص نگارش مییابد. به خاطرات نمیتوان
اطمینان کرد و یا قطعا از رویدادها و یا احوال حال روزگاران و افراد و اشخاص را
نوشت. "زیرا هر شخصی میتواند به مصلحت حال یا به اقتضای زمان، از بعضی مطالب
چشم پوشی کرده، یا متوسل به دروغ پردازی شده و یا نکاتی را از ذهن و خاطر زدوده
باشد دفترهای خاطرات از لحاظ تاریخی ارزشمندند اما خود ـ زندگی نامه اثری ادبی است.
دفتر خاطرات به معنای زندگی ـ نامه نیست. بل که چکیده و یا بخشی
از کل زندگی نامه است.
به عنوان نمونه: "خود ـ زندگی نامه" بنونوتو چلینی (1571 ـ 500 ) است. این اثر سندی معتبر از شکوه رنسانس
ایتالیا است که در قرن شانردهم برای نخستین بار منتشر شد. "اعترافات ژان
ژاک روسو" و "تصویر هنرمند به عنوان مردی جوان" نوشته "جمیز جویس" نیز کم و بیش خودـ زندگی نامه است."3
با خواندن این زندگی نامه
از دیدگاه یک فرد هنرمند با نحوه زندگی شخصی و اجتماعی مردان و زنان معمولی و یا
طیفی از یک گروه اجتماعی آشنا میشویم.
در این اثر، یعنی "بچههای اعماق"،
نیز که رمانیست در همین احوال، ما با فرهنگ و زندگی بچههای جنوب شهر
تهران و خاصه، با طبقه لاتها و جاهلها آشنا میشویم. از سویی نیز حال و هوای
دوران رشد و بلوغ نویسنده که برخاسته از همین نواحی جنوب شهر تهران است بر ما
آشکار میشود.
نویسنده چه در جلد نخست آن
که نوزده فصل است و چه در جلد دوم که شانزده فصل میباشد، تلاش میکند هم فرهنگ و
منش و رفتار این طبقه را قبل از انقلاب پنچاه و هفت ایران و چه بعد از
آن را به ترسیم بکشد و تقش این طبقه را در فرو ریزی حکومت پهلوی و نقش آنها در
روی کار آمدن حکومت اسلامی ایران مطرح نماید.
این طرحاندازی با تسلط
کامل به زبان و فرهنگ بومی این طبقه نوشته میشود.
نویسنده مسائل اجتماعی و
فرهنگی جامعه را با بکارگیری حال و هوای تاریخی و با ذکر مکانها و معابر واقعی،
رمانی را مینویسد که تاریخ دو دوره از کشور را در خود نهفته دارد.
اسامی خاص و شخصیتهای
واقعی جامعه، به پرسناژهای رمان او بدل میشود. چهره واقعیت به خیال مبدل میشود،
خیال به واقعیت و این "شالوده
شکنی" یکی از برجسته گیهای این رمان است.
هفت کچلون از واقعیت اجتماعی به وادی خیال پرتاب میشود. مهوش و داود مقامی،
خواننده معروف کوچه و بازار، پیراهن رویا بر تن
میکند. لاجوردی، این
بار نه در زندان، در جامه شکنجه گر، بل که در قبای یکی از همین لاتها و جاهلها
رویت میشود. کرباسچی،
از همین طبقه بر میخیزد.
"مراد" اما تماشاگر بیرون و درون این جامعه در
لباس نویسنده است. این نکته که خود، یکی از صناعتهای جدلی در رمان است، نه تنها
زُمخت نیست، بل که بازیگوشانه و ظریف است.
اصغر قاتل و ماشالله و حاج جلیل و عباس گاوی و اکبر قری و رجب غشو و شیخ علی و آقا شریعت و مفتاحی و مرتضی تکیه و جلال زاغول و علی دله و حاج دباغ و
دیگر کارکترهای این اثر همگی برخاسته از طبقه جنوب شهر و آمال فرهنگ
جاهلها و لاتهایند.
اما لاتها و جاهلها
کیستند؟ هویت شان چگونه و چرا در بستر جامعه شکل یافته است؟
بخوانیم:
هفت کچلون یا برادران
هفت کچلون: در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران معاصر و فرهنگ فولکوریک قرن
اخیر، به برادران حاج عباسی اشاره دارد که از جاهلها و لوطیها و به اصطلاح از
گنده لاتهای جنوب شهر تهران (محلهٔ باغ فردوس، خیابان مولوی) به شمار میآمدند.
آنها هشت برادر به
اسامی: عباس، محمّد، غلامعلی، صفر،
شعبان، احمد، محمود و امیر حاج عباسی بودند، که گرچه هشت نفر
بودند و گرچه هیچیک از آنها کچل نبود، امّا خود نیز خود را به همین نام میخواندند
و ابایی از اطلاق عنوان هفت کچلون به خود نداشتند.
نام هفت کچلون به دلایل
مختلف در بسیاری از وقایع تاریخ معاصر ایران ذکر شدهاست:
از دعوای خونین و معروف دو
گنده لات و جاهل معروف تهران: طیّب
خان (طیب حاج رضایی) و حسین رمضون یخی (حسین اسمعیلی پور) که هفت کچلون در
آن به نفع حسین رمضون یخی گرفته تا حضور فعال و چشمگیر درهیاتها و دستههای
عزاداری جنوب شهر تهران و به هم ریختن راهپیماییها و گردهمآییهای خیابانی حزب توده و جبهه ملی و
سایر گروههای چپ گرا... به دست لاتها و چاقوکشهای جنوب شهر تهران، تا به هم
ریختن کابارهها و کافههای تهران، به منظور دلبری از مهوش، خوانندهٔ
معروف، به هنگام اجرای برنامهٔ او در کافه
جمشید تهران، با دستههایی دیگر از جاهلها و داش مشدیهای تهران،
همه و همه بهانههایی برای یاد کردن از هفت کچلون در تاریخ سیاسی و اجتماعی دوران
معاصر و نقل داستانهای آنها در فرهنگ فولکلور به شمار میآید.
در مصاحبههای متعددی
که سینا میرزائی در کتاب طیب در گذر لوطیها،
نقل کردهاست، چند بار به نام هفت کچلون و ماهیت روابط آنها با طیب حاج رضایی برمیخوریم.
در این کتاب ضمن مصاحبه با
برخی مطلعین و از جمله شماری از اهالی جنوب شهر تهران، و همینطور عدهای از لوطیها
و داش مشدیهای این محلات به گوشههایی از فعالیتهای ماجراجویانه هفت کچلون اشاره
شدهاست.
مجید ملک محمد نیز در پژوهش گستردهٔ خود دربارهٔ لوطیها و جاهلهای تهران
قدیم دربارهٔ هفت کچلون نوشته است: "پدر آنها مهدی حاج عباسی بود که نخست
مهدی حاج عباس یا مهدی پسر حاج عباس خوانده میشد و به همین اعتبار خانواده و
پسران او فامیلی حاج عباسی گرفتند."
حاج مهدی، در تهران قدیم (اواخر
عصر قاجار) آسیاب داشت و به حرفهٔ آسیابانی مشغول بود. او بعدها
به حرفهٔ نان پزی روی آورد و شاطر نانوا شد. او دو مغازهٔ نانوایی داشت و در
محلهٔ باغ فردوس تهران
زندگی میکرد. همسر وی که مادر هفت کچلون باشد، ملا بود و تا اوایل عصر پهلوی به
تدریس قرآن برای زنان و دختران مشغول بود.
پسر بزرگتر عباس حاج عباس بود
که حاج مهدی برای
احیاء نام پدرش (حاج
عبّاس) به وی این نام را داده بود. او نیز نانوا بود و کار پدرش
را ادامه داد. برادر دوم حاج
محمد حاج عباسی معمار بود و با عنوان حاج ممد معمار شهرت
داشت. برادر سوم حاج
غلامعلی حاج عباسی معروف به حاجی غلام بود
که او هم شغل معماری داشت و حاج غلام معمار خوانده میشد. چهارمین برادر حاج صفر حاج عباسی بود
که هیئت معروف ابوالفضل را در جنوب تهران برگزار میکرد.
این هیات که به هیات حاج صفر معروف
است، از دیرباز تا دوران حاضر مراسم مفصلی برگزار میکرد که شام و خرجی و پذیرایی
سه شنبه شبهای آن بسیار مشهور بود.
حاج شعبان حاج عباسی برادر پنجم و حاج
احمد که برادر ششم بود نانوایی داشت و به احمد شاطر معروف
بود. در عین حال که فردی مردمدار و با مرام بود، بزن بهادرترین آنها هم محسوب میشد.
محمود حاج عباسی و امیر حاج عباسی هم دو برادر آخری (هفتمی و هشتمی) بودند که در
دعواها و بزن و بکوبهای هفت کچلون نقش فعال داشتند و اوایل که سن کمتری داشتند در
چهرهٔ نُوچه برادرهای بزرگتر ظاهر میشدند. اما رفته رفته چهرهای مستقل پیدا
کردند. رستوران چلوکبابی معروف حاج
عباسی که نزد عوام چلوکبابی هفت کچلون نیز
خوانده میشود، و هنوز هم شعبههایی از آن دایر است و متعلق به محمود حاج عباسی
است.
برخی درباره هفت کچلون
نوشته اند: «این افراد در زبان عوام غلام کچلا، ممد کچلا، صفر کچلا، احمد کچلا،
باقر کچلا، محمود کچلا و امیر کچلا خوانده میشدند که به همه آنها حاجی میگفتند
از رفقا ومتحدان طیب به
حساب میآمدند. همگی ورزشکار بودند و به یکباره یک زورخانه را قرق میکردند.»4
باقر فروتن معروف به باقر
کچل یا به قول عوام باقر کچلا را هم جزو هفت کچلون به شمار آورده
اند. باقر کچل از لمپنهای جنوب شهر بود و این اواخر مال و مکنت خوبی به هم زده
بود، اما ربطی به برادران حاج عباسی و هفت کچلون معروف نداشت. در ضمن بر اساس
نوشته ملک محمد هفتکچلون در اوایل کار خود نه فقط رفیق و متحّد طیب نبودند،
بلکه دشمن و رقیب وی به حساب میآمدند 4
به طور کلی این هشت برادر
برخی شغل پدر خود را ادامه دادند و شاطر و نانوا شدند و برخی چلوکبابی باز کردند و
به رستورانداری روی آوردند. دو سه برادر آنها هم از معمارهای معروف جنوب شهر
تهران بودند. در کتاب گذر لوطیها به قهوه خانه داری و قصابی و قصابخانه داری نیز
بعنوان دیگر مشاغل و فعالیتهای برادران هفت کچلون در دورههایی از زندگی آنان
اشاره شدهاست.
برخی نیز نوشتهاند که هفت
کچلون برای خودشان قمارخانه داشتند و صد نفر از همین قمارخانه نان میخوردند.5
محیط اجتماعی خاص رایج در
جنوب شهر تهران و جولان دادن تیغ کشها و داشها و جاهلها و بزن بهادُرها در آن
محیط، خود به خود این هفت برادر را نیز به همین مسیر سوق داد و رفته رفته همهٔ این
برادرها جاهل و بزن بهادر از آب درآمدند. گرچه تمامی این برادران در بزرگسالی
موهای پرپشت داشتند و کچل نبودند اما ظاهراً از آنجا که در جوانی و نوجوانی با
موهای تراشیده و کلههای تیغ زده در انظار ظاهر شده و به اتفاق یکدیگر در دعواها و
چاقوکشیها شرکت میکردند، به هفت کچلون مشهور شدند.
بجز اقداماتی که هفت کچلون
رأساً معرکه گردان بودند و شرح آن جزئی از فرهنگ فولکلوریک و دل مشغولیهای عامه
محسوب میشود، آنچه که بیشتر اهمیت دارد سوابق حضور آنان در وقایع سیاسی مهم تاریخ
معاصر است.
گفته میشود که عِرق مذهبی و
اشتیاق به امامان
شیعه و نیز در پارهای موارد شاه دوستی و
علاقه به مملکت محرک اصلی هفت کچلون و دیگر جاهلها و لوطیها در اقدامات و فعالیتهای
آنان بوده است. امّا پژوهشهای تجربی در خُلق و خوی این افراد و مروری بر کارنامهٔ
آنان حکایت از آن دارد که نامجویی و شهرت طلبی و به قول متداول: اسمی شدن یا اسم
در کردن و نیز برخورداری از عنایت و توجه مراکز قدرت از جمله بخصوص حکومت حاکم و
برخورداری از مواهب آن بویژه مواهب مالی نیز در این روند بی تأثیر نبودهاست.
در واقع حکومت پهلوی و در
پارهای از موارد احزاب و گروههای سیاسی آن روزگار از هفت کچلون در راه اهداف خویش
از جمله سرکوب خیابانی مخالفان خویش بهره میبردند و در اقدامات تبلیغاتی خویش از
هفت کچلون و افراد مشابه با عنوان "مردم" یاد میکردند . نام هفت کچلون
در کنار نامهایی مثل طیب حاج
رضایی، شعبان جعفری، در وقایع مربوط به درگیریهای خیابانی
با حزب توده و سایر احزاب و گروههای
مخالف و منتقد حکومت پهلوی بارها ذکر شدهاست.
مجموع این لوطیها و جاهلها
از جمله دار و دستهٔ برادران هفت کچلون در جریان وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ جزو
افرادی بودند که به نفع محمدرضاشاه به خیابانهای تهران آمدند. اما وقایع 15 خرداد ۱۳۴۲میان لوطیها دودستگی و بل که چند دستگی ایجاد کرد: عدهای مثل شعبون بی مخ همچنان حامی شاه باقی
ماندند، جمعی دیگر که شاخص آنها طیب
حاج رضایی و حسین رمضان یخی بود جزو هواداران آیت الله خمینی تلقی
شدند که اولی به همراه حاج اسماعیل رضایی به جوخهٔ اعدام سپرده شد و دومی مدتی
متواری شد و جان سالم به در برد. اما هفت کچلون گرچه در ۲۸ مرداد از
میدان داران اصلی وقایع خیابانهای تهران بودند، در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ کنش واضحی از خود نشان ندادند.
از جمله شاخصترین شخصیتهای
سیاسی تاریخ معاصر که به ارتباط با دار و دسته هفت کچلون و استفاده از زور بازو و
تیزی چاقوی آنان در جهت اهداف سیاسی خویش متهم شدهاند، میتوان به: سپهبد تیمور
بختیار (استفاده از آنها جهت سرکوب اجتماعات حزب توده یا به هم ریختن محافل و
اماکن مقدس بهائیان در ایران)، دکتر مظفر بقایی کرمانی (در جهت اهداف حزب زحمتکشان
ملت ایران) داریوش همایون (جهت اهداف حزب سومکا) اشاره نمود.6
گفته میشود که در جمع
لوطیهای جنوب شهر تهران، نخستین فردی که راه اندازی دسته و هیئت داری را باب
کرد، طیب حاج رضائی بودهاست.
هرچند که شواهد و قرائن متعددی وجود دارد که قدمت رواج این پدیدهها در میان جاهلها
و لوطیهای تهران را به اعصار به مراتب دورتر میبرد و از جمله از حضور فعال و
میان دارانهٔ برخی لوطیها و داش مشدیهای تهران در عصر قاجار و
در عزاداری معروف تکیه
دولت حکایت دارد. در عصر صفویه نیز برخی لوطیهای معروف روشهای
عزاداری خاص خود را داشتهاند. به هرحال نوشتهاند که طیب از سال ۱۳۲۶ خورشیدی و پس از تشرف به کربلا و زیارت امام حسین به جرگه
مریدان سالار شهیدان پیوست. وی نخست در محله قدیمی صابون پزخانه (صام پز خونه)، بازارچه حاج غلامعلی در
انتهای باغ فردوس مولوی در
منزلش تعزیه داری حسینی
را آغاز کرد و برپا داشت. بعدها به دلیل محدودیت مکان، طیب از بازارچه حاج غلامعلی
نقل مکان نمود و به حوالی خیابان
خراسان تغییر منزل داد و با توسعه عزاداری حسینی در
ایام محرم " تکیه" مفصلی در داخل بنگاه حاج علی نوری، واقع در خیابان ری، کنار
انبار گندم برپا نمود.
در مقابل او رقیب دیرینهاش حسین رمضون یخی هم
بیکار ننشست و وی نیز متقابلاً به برپاداری هیئت عزاداری و راه انداختن دسته در
ایام دهه ماه محرم و روزهای عاشورا اقدام نمود. هفت کچلون نیز نخست جزو دستهٔ او
بودند و دستهٔ برادران حاج عباسی معروف به هفت کچلون تا سالهای مدید جزو دستهٔ
حسین رمضان یخی محسوب میشدند.
هرچند که برادران حاج
عباسی بعدها برای خود دستهٔ مستقلی راه اندازی کردند و از جمله حاج صفر حاج عباسی (صفر کچلا) هیئت
ابوالفضل معروف به
ابوالفضلیها را به راه انداخت که شبهای چهارشنبه (سه شنبه
شبها) تا به امروز برقرار است. دستهٔ طیب خان تا مدتها با دستهٔ حسین رمضون یخی
و دستهٔ هفت کچلون رقابت داشت و شلوغ شدن هریک از این دستهها خشم و عصبانیت
سرکردگان دستهٔ مقابل را به همراه داشت.
اما بعد از آشتی کنان
معروف میان طیب و حسین رمضون یخی، دستههای عزاداری این دو در ایام محرم به یکدیگر
میپیوستند و از آن پس هفت کچلون هم زیر عَلَمِ طیب خان عزاداری میکردند. در آن
سالها که چهارراه
مولوی فلکه و آب نما داشت پرچم بزرگ دو چوبه و سفید رنگ
هیئتی در ضلع شمال فلکه نصب میشد که بر روی آن نوشته شده بود «هیئت عزاداران حسینی جوانان
جنوب شهر» که بر روی آن آرم دو دست به هم پیوسته و در هم گره
خورده دیده میشد که نشانی از اتحاد و صمیمیت طیب خان و حسین رمضان یخی بود و هفت
کچلون نیز جزو آن بودند.
جواد روحانی، داماد حسین
رمضون یخی، از مؤسسان هیات اول مظلوم که آن را با کمکهای
میلیونی حاج حسن
یکه شناس، محمّد
ملک محمدی و عبدالله تاویه بنیانگزاری کرده ضمن ذکر خاطراتی
از پدر همسر خود (حسین رمضون یخی) به مواردی در این ارتباط اشاره کرده است.
گفته میشود که الگویی را
که هفت کچلون و سایر لمپنها و جاهلهای عصر پهلوی در بنا کردن آن نقش داشتند و طی
آن با استفاده از قمه و چاقو و پنجه بوکس و چوب و چماق و گل کمر (کمربندهایی که گل
یا برجستگی بزرگ داشت و در دعوا و زد و خورد به کار میرفت) به مقابله خیابانی با
مخالفین حکومت میپرداختند، پس از انقلاب و در خلق پدیدهای به نام لباس شخصیها مورد
توجه سردمداران نظام جمهوری اسلامی قرار گرفت. در ارزیابی نهایی شباهت غیرقابل
انکاری میان لباس شخصیها با هفت کچلون و دیگر گروههای مشابهای
هم درعصر پهلوی و هم در حکومت اسلامی ایران موجود است.
افرادی جاهل و لمپن و
بزن بهادر که خاستگاه اغلب آنها از جنوب شهر تهران است، اغلب (و جز موارد استثنائی
همچون موردِ طیب حاج رضایی)، حامی و طرفدار قدرت بر سر کار و حکومت غالبند، وجههٔ
کم و بیش مذهبی با برداشتی قشری از دین و مذهب دارند، طوری که گرچه چندان پایبند
فرایض واجب مذهبی همچون نماز و روزه نیستند، امّا اهل هیئت و تکیه و راه اندازی
دستههای عزاداری به شمار میروند. زور بازو و توانایی جسمیاشان، اغلب ملاک برتری
آنها محسوب میشود و صحبت از دعواها و چاقوکشیهایی که انجام دادهاند و افرادی
را که ناکار کردهاند، مایهٔ اصلی بحث در محافل و گردهمآییهای
آنهاست.
قبلا گفته شد که آن چه در
دست داریم، رمان است. اما از کدام نوع و به کدام شیوه؟ از کدام نقطه نظر و کلام
شیوه بیانی؟
مرورش کنیم:
"هائورن" بر این
باور است که رمان، اثری واقع گرایانه است که در آن شخصیتهای مختلف با مقاصد
گوناگون و از طبقات مختلف جامعه که بخشی از زندگی معمول و روزمره آن طبقه را به
تصویر میکشد.
رمان "بچههای اعماق"
دارای این خصیصه است. در این تصویر، شرایط اجتماعی و فرد رابطهای یک سویه و شخصیتها
قراردادیاند.
شخصیتهای قراردادی؛ الگو
و نمونه از شخصیتهای اجتماعیاند که در بستر جامعه تبدیل به یک تیپ،
یک طیف، یک الگو، شدهاند. شخصیتهایی که عمق روانشان آشکار نیست. کنش و واکنشهاشان
از لایههای درونی ذهن و روان وجود برنمیآید. نه علت پرهیزکاریاشان مشخص است و
نه تصعید غریزهاشان.
جالب توجه این است که اگر
چه این طبقه برخوردار از یک سری روابط و رفتارهای همگون و هم شکلاند اما هریک از
قهرمانان این اثر شخصیتی واحد و تنها دارند. در بستر جامعهاند، ولی جامعه در
پذیرش آنها با "اما و اگر" روبرو است. در برابر قانون اجتماع نیز حرف
اول و آخر را قانون درونی و ساخته و پرداخته این طیف از جامعه میزند و تسلط بر آن
دارد. از این رو میتوان نوشت این رمان از یک سو، یک رمان تاریخی است و
از سویی یک رمان آداب و رسوم است و از سویی دیگر رمانی ست روایتی. این
چندگانگی و چند پهلویی یکی از صناعتهای قوی اثر است.
رمان تاریخی ست:
زیرا برخی از شخصیتهای
خاص و وقایع و حتی مکانهای تاریخی را به خدمت میگیرد و اندکی در آن تغییراتی میدهد،
اما اساس ماجرا را حفظ میکند.
رمان آداب و رسوم است:
زیرا به بررسی
رفتارها و کنشهای یک طیف و یا یک گروه از گروههای اجتماعی میپردازد و به شخصیت
پردازیهای داستان دست میزند و حرکات و آداب و رسوم آنها را هر چند سطحی، در چشم
خواننده میآورد تا گواهی باشد بر دیدگاهها و معیارهای ارزشی معاصر نویسنده برای
آیندگان.7
رمان روایی یا روایت است:
زیرا
نویسنده در روش بازگویی وقایع، به "گفتن" صرف بسنده نمیکند
بل که آن را با نمایش گذاشتن از طریق توصیف و به تصویر کشیدن رویدادها و شخصیت
پردازیهای گوناگون، برای خواننده بازگو میکند. 8
شخصیت "مراد"
در متن شخصیت "مهاجر سیّار"
است نه "انسان جهش یافته "!
9
این نوع از "انسان ـ
شناختی"، شیوه تضادهایهای عرصه ی بینامین را تجسم میبخشند. در
حالی که "انسان
جهش یافته" از این امر آگاه نیست و آن را وضعیتی عادی میپندارد.
"مهاجر سیّار" آگاهانه همه ضربههای(مهاجرت) آن را تحمل میکند. "انسان جهش یافته"
دچار التقاطی یکپارچه و اغلب مشکوک است، او تصوراتی بدیهی در ذهن خود دارد که از
آنها بت ساخته و سر سپردهشان است. وجودش تسخیر شده ی اختلاط است.
اما "انسان مهاجر سیّار" به
تجزیه و چند پارهگی خود آگاه است و ساختههای ذهنی قرص و محکم را به کل نفی میکند،
وصلههای ناجور سر هم نمیکند و حالات روحی خود را در حیطههای گوناگون تجربه میکند.
میداند که شخصیت او همچون لباس از رنگهای گوناگون ساخته شده است. میداند که
انسانی چهل تکه است.
"انسان جهش یافته" اما فرومایه و سترون است. دل مشغولیهایش زنده ماندن به هر
بهایی است؛ ممکن است یک انقلابی پر شور و خشمگین باشد که نمونههای آشتی ناپذیرش
را در جنبشهای سیاسی تندرو میبینیم؛ ممکن است ایدئولوژی پردازی باشد که ایمان
دارد رسالتی مقدس بر عهده ی اوست. "انسان
جهش یافته" اگر از عوام باشد، یک فرصت طلب باری به هر جهت
خواهد بود، اگر مبارزی فعال باشد، یک انقلابی تندرو است و اگر یک روشنفکر10 باشد،
ایدئولوژی پردازی خود محوربین و بریده از واقعیت است. اما در هیچ یک از تضادهای بی
شمارش آگاه نیست.11
هُرهُری مذهب است. انسان
بی اعتقادی است که باد او را به هر سو میبرد. با هیچ چیز مخالفت نمیکند. به
راحتی از لا به لای موانع رد میشود و به هر چه دستش رسد رضایت میدهد. فرومایه و
آب زیر کاه است. میداند چگونه رفتار و به چه کس اقتدا کند. بی آن که قطب نما
داشته باشد میداند که جذبهی قدرت به کدام سمت است، به همین دلیل همه جا هست. از
همه چیز خبر دارد و خود را در حوزهی هر مقولهایی صاحب نظر میداند. جهان ـ وطن
نیست. هرجایی ست و در اصل هیچ جایی است.
"انسان جهش یافته" ملغمهایست از انفراد شخصیت و شخصیت خالی از خصیصه. او هیچ
تخصصی ندارد، همه کاره، هیچ کاره است. اما مثل علف هرز همه جا میوزد و همه فعالیتهای
اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را در تسخیر میگیرد. از این رو قابلیت فریب
عامه مردم را دارد. "بی کاره ترین فرهنگیان مدیران فرهنگ اند، ورشکسته ترین
صرافهای بانک دارند، بی بخارترین افراد نمایندگان مجلس اند." 12
"انسان جهش یافته" انگیزهی ماندنش به هر بها و کسب منفعت فوری است. هیچ
آرمانی ندارد. نه مومن است و در میان امت جای دارد و نه شهروند است و
در جامعه مدنی است. بل که جنبههای منفی و زیانبار هر دو را با خود دارد. منفعل و
رام است. التقاط در او به گونهای است که ارزشهای دو جهان به جای آن که عامل تنشهای
خلاق شوند، یکدیگر را به لجن میکشند و در نهایت خنثی میکنند.13
بخوانیم نمونهای از این
انسان را در بچههای اعماق:
"ـ خب احترام ساداتم بدش
نمیاومد. اونجوری یواشکی و زر جُلکی خودشو چسبوند به پسره، پسره هم به چشم برادری
بد نبود، سر پیری و عشقهای رنگین، احترام سادات چی میخواست، مرگ میخواست میرفت
مسگر آباد.
زن عمو عسگر میخواست تلافی زبان
نیش دار و رُک گوییهای احترام سادات را در آورد. فرصت پیدا کرده بود. حرفهای
احترام سادات توی سینهاش سنگینی میکرد. احترام سادات هم کوتاه نمیآمد:
ـ تا کور شود هر آن که نتواند
دید. آره جونم همیشه رمضون یه دفهام شعبون، اما تو دیگه جلو من جا نماز آب نکش با
اون شوهر خانم بازت.لُنگ بسته، سوزاک و کوفت شو این دکتر و اون دکتر میبردم و
خودم ویزیت تاشو میدادم. زیپ دهنتو بکش به شوهرتم بگو زیاد زرت و زورت نکنه والا
پاشنهی دهنمو ور میکشم، اون که ریگ به کفش داره زیادی نبایس واسه این و اونهارت
و پورت بکنه." ص126
و یا :
"از همه جنس و طایفه، از
نویسنده و شاعر سنتی و مدرن و پست مدرن بگیر تا اهل سیاست و مذهب و جاهل و لات
محلههایی که زندگی کرده بود، میآیند. مهمان پشت مهمان، آپارتمان فرانکفورت
مهمانخانه شده بود. محبوبه گفته بود: ـ اینا بیشترشون به هوای امکاناتت
میان داداش. نه به هوای خودت.
... و راست گفته
بود. ص 317
در ادامه: حاج حسن که از
ثروتمندان ایرانی است به آلمان و نزد مراد آمده است:
ـ امشب اگه برنامهای ندارین در
خدمت باشم.
مراد قبول میکند.
ـ دکترم گفته دوای کمر دردم فقط
سوناست. تو تهرونم اکثر وقتم تو سونا میگذره. البته سوناهای تهرون کجا و سوناهای
اینا کجا.
بحث بر سر تفریق سوناهای ایرانی
با آلمانی بالا میگیرد و حاج حسن که نمیخواهد بدون لُنگ وارد شود با مراد بر سر
این عمل چک و چانه میزند و بالاخره راضی میشود تا بدون لُنگ وارد سونا
شود." سپس با دستهای بزرگش ستر عورت میکند و با حالت دو داخل سونا میشود و
گوشهای روی زمین مینشیند. دستها اما نتوانستند آلت تحریک شدهاش را بپوشاند.
ـ اگه یه توک پا "شهر
نو"ی اینجارم نشونم بدی دیگه تا آخر عمر دعاگوت میشم، کار منم ختم به خیر
میشه.
در طول روز با دو فاحشه میخوابد.
ـ میخ اسلامو تو سرزمین کفر کوبیدم،
اونم چه کوبیدنی، راستی اینا مریضی پریضی که ندارن؟" ص 318
تمام پرسوناژهای این رمان
از این گونه شخصیتها و انسانها هستند، دو قطبی و جهش یافته. در این میان فقط
"مراد" پرسوناژ اصلی رمان تافته جدا بافته از این قماش است. اگر چه در
میان آنها به دنیا آمده، رشد یافته و عاقبت مهاجرت کرده است.
نمونهای دیگر:
"حاج کریم بازاری که هر
تاسوعا و عاشورا خرج میدهد آدم خبیثی است. آلت دست این مردک فاسد العقیده ی شارب
الخمر ملعون الوالدین ولدزنا نشوید. این مرد پستان مادرش را گاز گرفته است. حمزه ی
وصل شیطان است با آخوندها."
در ادمه از همین شخص و تیپ
مورد نظر:
"ـ این مرد همه چیزش مثل
کوس بز است. دزد مال و ناموس مردم است. البته زرنگ هم هست. در راه امام حسین خرج
میدهد و خراجی میکند تا خر رنگ کند، و خب میبینید که ایهاالناس هم رنگ میشوند."
ص 319
حاج حسن و کریم بازاری
نمونه انسان جهش یافته است.انسانی که به سطح بیولوژیک تنزُل یافته و تنها تابع
غریزهی صیانت از نفس خویش است.
به طور کلی مضمونِ وجودی
آفرینشهای ادبی عمدتا از پیرامون جامعه و فرهنگ میآید، یعنی از آن عرصههای
فرهنگی که از مرکز جامعه دورند، سرچشمه میگیرند. در نتیجه از گستردگی جهشهای
فرهنگی بهرمند میشوند. جهشهایی که از تصادم جهانهای درهم تداخل یافته ناشی میشوند.
فرهنگهایی که از زمینههایی
دیگر برخاستهاند، از بینشهایی دیگر جان گرفتهاند و حافظه آنها از سرچشمهی سنتهایی
دیگر سیراب شدهاند.
این فرهنگها(اشاره به
فرهنگ لاتها و جاهلها) هنگامی که در چهارچوب جهانی قرار میگیرند و با مقتضیات
امروز سازگار و با زبان امروزی بیان میشوند، طیفی از مسائل جدید را به همراه خود
میآورند که معادل آنها را کمتر در ادبیات فارسی داشته و یا داریم. این کمبود
شاید از این رو باشد که اکثر رمانها،(به جز مواردی نادر) گویی از قالب واحدی به
در آمدهاند که در "عینیت" و "واقعیت" زندگی ریشه ندارند، از
تابوهای جامعه سخن به میان نمیآورند و نسبت به آن معترض نیستند و تصویری از لایههای
اجتماعی عرضه نمیکنند. از این رو چنین آثاری کسالت بار و ملال انگیزند.
از سویی هنگامی که هماهنگی
میان "واقعیت و تخیل" از میان رود، هنگامیکه آموزه و ایدئولوژی غالب
شوند، آفرینش هنری به تقلیدِ واقعیت و پرگویی تبدیل میشود. در نتیجه کارنامه
ادبیات در این سه ده اخیر دلسرد کننده است. اما رابطهای دوسویه وجود دارد بین
ملالی که مشخصه خفقان سیاسی این جامعه است، با رکود رمان نویسی.
در هر دو با خلاء مواجه
هستیم. یعنی از یک سو در"سیاست"، شاهد پشت پا زدن به تعهدات سیاسی،
امتناع از شرکت در انتخابات و سردرگمی فکری هستیم و از سوی دیگر، یعنی در ادبیات،
ناظر فرو رفتن در لاک خود، و روایت زندگی شخصی. در نتیجه بین زمان حال و آینده با
گذشته وقفهای پر نشدنی بوجود میآید که مانع از رشد "تخیل" میشود
و یا آن را به انزوا رهنمود میسازد تا "تخیلی" بنا شود انزواطلبانه. به
عبارتی از یک سو، هر قدر فشار سیاست دیکتاتورانه در بستر جامعه و تفکر
دیکتاتورپسند در آن قوی باشد، حرف از دیروز یعنی از گذشته یا ممنوع میشود و یا
بازدارنده. در نتیجه نویسندهای که در چنین حال و هوایی قلم میزند ناچار است در
ذهن خویش از "گذشته" فقط
آن بخشی را بازگو کند که جنبه نوستالوژی دارد و یا اگر حرفی به میان آورده باشد،
بسنده کند به تخیل خودش!
در چنین شرایطی است که
"تخیل انزواطلبانه"14
رشد میکند. و "تخیل انزواطلبانه"، تخیلی است که پیوندی با
گذشته و آینده ندارد.
پیامد این امر، اکتفا به
ادبیاتی تقلیل یافته است، که مناسب حال انسان ایرانی این دوره از زمان است.
در روزگار ما گویی، تنها
مهاجران و خانه به دوشان میتوانند در کلاف سر درگم دنیاهای به هم پیوسته، و در
هزار توی آگاهی چند رگه ی امروز، راهی برای خود بیابند.
در چنین شرایطی
آفرینش "بچههای اعماق" میتواند
دستاورد تازهای باشد.
زیرا از چندگانگی فرهنگی
در بستر یک جامعه، از رویدادهای یک دوره و یا چند دوره از این سرزمین، و از گویشها
و زبان خاص یک طبقه از این جامعه و فرهنگ، در دنیای شهرفرنگ وار از سطوح متعدد
همان اجتماع، (آن هم از نوع غیر هوشیارش) پدید آمده و سخن میگوید.
این رمان، "بچههای اعماق" زنده
کردن بخشی از حافظه یک ملت و از یک طیف و گروه اجتماعی در درون آن است.
حضور هم زمان صدای "من" و "صدای دیگری" در گزارهای واحد است.
سخن پردازیها و گویشهای
یک طیف از جامعه، زبان محاوره یک سنت و عادت و روش است. ناتمامی روایتهاست. ابهام
کشمکشها و خذف و ثبت داوریهای اخلاقیست.
...و اما رنگ عاطفی این
رمان، تبعید است.
زندگی در دو معنای جا به جایی درونی و تغییر مکان بیرونی است. برکنده شدن از دیار
خود که دیگر هرگز به پاکی و اصالت نخستین، آن را باز نخواهیم یافت و افکندن خود به
دیگر جایی که در آن هرگز ریشه نخواهیم کرد.
تبعید است. و تبعید؛
وضعیتی نامشخص است که در آن، زمانِ حال از گذشته گسسته و دیگر حامل آینده نیز
نیست. تبعید از همین "دیگر هرگزهای" دو جانبه نشات میگیرد.
اکنون اما در "لحظه تبعید"
زندگی میکنیم، در میان درهم شکسته شدنِ ذرات حضور، سرشار از تقطیع شکاف، در فاصله
و درنگ لحظاتِ از هم گسسته.
در این رمان حیطهی عمومی
و اجتماعی، پیوستهگی متقابل با حیطهی خصوص و فردی دارد.
گذشته و حال، روان و تن،
با یکدیگر پیوند و یگانگی یافته و در هم تداخل مییابند. فرهنگ تبعیض جنسی و
حضورناشکستنی تابوها، در جای جای متن حضور دارد.
دگرگونیهای اجتماعی در
عبور زمان، از هم گسیختهگی خاطرهها، واقعیت و معضلات مهاجرت ـ تبعید، ناهمگونی
زندگی بیرون از بطن وطن با درون آن، تغییر شکل یافتن ارزشها و بدل شدن آن به ضد
ارزش، نوستالوژی دامن گیر، موضوعاتی است که در این اثرمیخوانیم.
نکتهای دیگر:
"مشکلات مشترک جوامع دنیا
بسیاراند. اما هر جامعه ای مشکلات ویژه ی خودش را دارد. محتملا میان جوامع مختلف
موازیهای نیز میشود یافت که با شناختنشان در حد مقایسه و از دور بتوان پرتویی بر
این مشکلات ویژه نیز افکند، اما نه بیش از این.
تازه از چنین امکاناتی فقط در
شرایطی بسیار خاص و با حداکثر احتیاط باید استفاده کرد. مشکلات انحصاری ما
ایرانیان در زمینههای فرهنگی و تاریخی و اجتماعی یکی دوتا نیستند. ارتباط دونی
این سه زمینه نزد ما بیش از آن است که به ظاهر مینماید. در واقع ما به عنوان
جامعه ناگزیر وارث تمام مشکلات فرهنگی و تاریخی مان ایم که در دگرگونیها و پیکرگریهاشان در بیشتر موارد برای ما ناشناختنی شده اند. چنین
امری پیوسته جایی صورت میگیرد که بنیادهای فرهنگی و تاریخی اش هم چنان تاریک
مانده اند و در پاره ای از موارد اساسی تقلیب و تحریف شده اند. در این صورت قطعی
است که مایه ی جسمی و روحی جامعه ی وقت را همواره آن بنیادهای تاریک و ناشناخته
مانده در خود تحلیل میبرند، فضای پرورش و بالش درونی را بر آنها تنگ میکنند و مانع شکفتن و تناوری آنها میشوند.
هرگاه ابتلای پیوسته از نو
عودکننده و مزمن شده ی جامعه خودمان را دال بر درستی این تشخیص بدانیم، معنایش این
میشود که ما مسایل شخصی، فردی و اجتماعی مان را، در حدی که از اعماق
فرهنگ و تاریخ مان سرچشمه میگیرند، اساسا نمیشناسیم. اگر بنا را بر این نگذاریم،
معنایش این میشود که ما مشکلات جامعه مان را در ریشههای فرهنگی ـ تاریخی آن
شناخته ایم و نتیجتا در رفع آنها کمابیش با کامیابی کوشیده ایم. در این صورت، با وجود تضادها، و
ناکامیها و شکستهای فرهنگی ـ سیاسی این سد سال اخیر، باز میبایست جامعه ای
باشیم زنده، جوشان، و آفریننده! فقط جامعه ای میتواند زنده و آفریننده
باشد که با شالودهها و
پیشینههای فرهنگی و تاریخی خودش، به منظور آزمون توان و تندرستی آنها و نیروی مستقل خود، در آویخته باشد، هم چون پهلوانی که از
زورآزمایی با حریف میزیید نه از تماشای زور دیگران.
باید گفت و دانست که
ما درباره ی تاریخ این فرهنگی که به عمر دوهزار و پانصد ساله اش این همه مینازیم
هنوز یک اثر کلی جدی نداریم که یک وجب از شناسایی سطحی فروتر رفته باشد، و از حد
به دست دادن سنوات، به تخت نشستنها، لشکرکشیها، چگونگی تاسیس و انقراض دودمانها بر شمردن نامها، عناوین و القاب، سرکوبی فتنه و غیره تجاوز کرده باشد.
و این البته برای ذهن زود راضی شونده و محفوظات طلب ما حتما زیاد هم هست."15
برای ذهن ایرانی که غالبا
در بسیاری موارد فرهنگی و اجتماعی با یک رویهگی و یک سویهگی عادت دیرینه دارد و
در خواندن رمان، بیش از آن که در جستجوی تعقل و خلاقیت و بالابردن قوهی تخیل خود
باشد در پی لذت است و از رمان همانی را جستجو میکند که هنگام صرف چلوکباب یا
سیرابی شیردون و یا کله پاچه، مشکل است دریابد که پرسناژ اصلی یعنی مراد. همان
فامیلی را داشته باشد که نویسنده دارد. لذا باورش را بر این میگذارد که مراد نقره
کار باید همان مسعود نقره کار باشد که نویسنده متن است. این ظن و گمان یا باور هم
میتواند باشد و هم میتواند نباشد. اگر باشد، در متن با شالوده
شکنی ساز و کار دارد، و اگر نباشد ذهن عادت خویاش به دنبال ارتباطی
بین نام پرسناژ با نویسنده میگردد. این شالوده شکنی، عادت ذهن خواننده ایرانی
نیست. اما عامل تحریک ذهن او خواهد بود.16
پس لاجرم خواهد پرسید و
سخن از آن به میان خواهد آورد تا یقین یاید کدامیک سایه بر سر رمان دارد، نویسنده
بر سر پرسُناژها و یا پرسُناژها بر نویسنده؟
خواننده خواهد پرسید و در
پی ـ خوانش جلدهای دیگر آن را دنبال کرده و در انتظار خواهد ماند.
در انتظار خواهیم ماند.
*****************
زیرنویس:
* این اصطلاح یا تعریف را
از داریوش شایگان وام گرفتهام.
1ـ واژه ی رمان در اکثر
زبانهای اروپایی مشترک است، که از کلمهی قدیمی رمانس مشتق شده است که در قرون
وسطی بیانگر داستانی مهیج و رعبآور بود. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به:
فرهنگ اصطلاحات ادبی از
افلاطون تا عصر حاضر \ دکتر بهرام مقدادی \ انتشارات فکر روز \ تهران 1378
و یا: Abrams,M.H. A Glossary of Literaty Tems. New York: Longman
Publiictions 1970
و یا به: نقد ادبی جلد اول
و دوم . دکتر عبدالحسن زرین کوب.
و یا به مقاله: An . B . „ Novel“ Encylopaedia Britannica.
( London:Encyclopaedia Britannica, Inc,1974
2 ـ مراجعه کنید به:
افلاطون و جمهوری \ ترجمه دزموندلی\ انتشارات پنگوئن \ 1974\ ص 151
و یا: فرهنگ اصطلاحات از
افلاطون تا عصر حاصر\ دکتر بهرام مقدادی \انتشارات فکر روز \ تهران 1378 \ ص 218
و یا: دیوید لاچ \ پس از
باختین \ راتلیج \ لندن 1990 \ ص 29 و ص 30
3ـ مبانی نقد ادبی
\ شیوهی پدیدارشناختی (نقد هوشمندانه)\ ویلفرد گرین \ ترجمه فرزانه
طاهری. برگرفته از مقاله:
Rogers,R. pat, The Oxford
Illustrated history of english Literature, London: Oxford University
Press,1990
برگرفته از مقاله:
Magill, frank N.Magill
1300 Critical Evahuation of selected Novels and Plays, volum 1, salem Press,
englewood Gliffs,new jersy,1978
4ـ ارثیهای با خاطرات بی
انتها: ابوالفضلیها همان هفت کچلون باغ فردوس هستند؛ ماهنامهٔ خیمه (ماهنامه ویژه
هیاتها و مجالس حسینی)، شماره ۸۴، بهمن
ماه ۱۳۹۰ خورشیدی
5ـ همان منبع
6ـ همان منبع
7ـ مبانی نقد \ ویلفرد
گرین و لی مورگان و جان ویلینگم \ ترجمه فرزانه طاهری .
و یا فرهنگ اصطلاحات ادبی
از افلاطون تا عصر حاضر \ دکتر بهرام مقددای. تهران. انتشارات فکر روز 1378.
8ـ فرهنگ اصطلاحات ادبی از
افلاطون تا عصر حاضر\ دکتر بهرام مدادی . تهران. نشر مرکز.
و یا: افسون زدگی جدید \
هویت چهل تکه و تفکر سیّار \ حوزه اختلاط (رمان و سیاست) \ داریوش شایگان.
و یا: بابک احمدی \ ساختار
و تاویل متن. \ آشنازدایی، شکلوفسکی \نشر مرکز.
و یا: رامان سلدن \
راهنمای نظریهی ادبی \ مترجم عباس مخبر.
9 ـ اصطلاح
انسان جهش یافته و مهاجر سّیار را از داریوش شایگان وام گرفتهام.
10 ـ غرب زدگی \ جلال آل
احمد .
غرب زدگی در دههی چهل به
چاپ رسید و در زمانه خود موضوع روز بود و بحثهای موافق و مخالف زیادی را
برانگیخت. آل احمد در این کتاب تصویری گیرا از انسان منفعلی که او را هرهری مذهب
مینامد ارائه میدهد.
11ـ تضادهای درونی ما \
کارن هورنای \ ترجمه محمد جعفر مصفا \ انتشارات کتابخانه بهجت
\ تهران \1361
خویشتن از هم گسیخته ح ر.
د. لینگ.\ ترجمه دکتر خسرو باقری \ انتشارات رشد \ تهران 1374
و یا:
افسون زدگی جدید \ هویت
چهل تکه و تفکر سیّار \ حوزه اختلاط \ داریوش شایگان \ ترجمه فاطمه
ولیانی \ انتشارات فروزان. تهران. 1380
12ـ افسون زدگی جدید \
هویت چهل تکه و تفکر سیّار \ حوزه ی اختلاط \ داریوش شایگان : ترجمه فاطمه ولیانی
\ انتشارات فرزان .تهران 1380
13 ـ همان منبع.
14ـ اصطلاح تخیل
انزواطلبانه، مبحثی است که داریوش شایگان آن را گشوده است. مراجعه کنید
به: افسون زدگی جدید \ هویت چهل تکه و تفکر سیُار\ حوزه ادبیات و تبعید \
ترجمه فاطمه ولیانی \ انتشارات فرزان. تهران. 1380
و یا: درخششهای
تیره \ به انضمام آزمونی در پرسیدن: فرانتس کافکا و ژان پل سارتر\
آرامش دوستدار \ بخش روشنگری یعنی درهم شکستن سلطه دین خویی و روزمرهگی.
انتشارات فروغ . کلن . آلمان . 2007
15 ـ درخششهای تیره \ به
انظمام آزمونی در پرسیدن: فرانتس کافکا و ژان پل سارتر \ آرامش دوستدار \ بخش
روشنفکری ایرانی یا هنر نیندیشیدن\ ص123 و 124 \ انتشارات فروغ . کلن. آلمان. 2007
16ـ برای مطالعه رجوع کنید
به: افسون زدگی جدید \ هویت چهل تکه و تفکر سیُار \ حوزه ی اختلاط \ بخش چند مثال
از رمان نو ایرانی \ داریوش شایگان.