۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

من سر ستیز ندارم

"مهستی گنجوی" را می خوانیم به روایت وتحقیق معین الدین محرابی.

تاریخ را ورق می زنیم تا نهاد شاعری را درجامعه وفرهنگ ایرانی، درنیم رخی دیگربنگریم.
معین الدین محرابی اوراازلا به لای اوراق پاره.پاره شده وگرد گرفته تاریخ به سختی اما با ممارستی پیگیرانه بیرون می کشد ودر برابر من وما می گذارد تا بخوانیم ودریابیم وبنگریمش حتی اگر چهره امان لابه لای اوراق گرد گرقته تاریخ فرهنگ وادبیاتمان نا پیدا وگمشده باشد.
در این جا باید از محقق، معین الدین محرابی قدر دانی نمود که مجموعه کاملی از این شاعر را در اختیار طبقه ی کتاب خوان قرار داده است.
او مهستی گنجوی را این چنین بر ما می نمایاند:
"مهستی از جمله شاعرانیست که تمام زندگی اش با افسانه درهم آمیخته شده است وهرکس که ازاوسخن به میان آورده براین افسانه ها دامن زده ،تا به آن جا که جهت یک بررسی دقیق و همه جانبه اززندگی او با دشواری های بسیاری مواجه هستیم. تاریخ تولد ونمایانه زندگی اش مجهول ونا معلوم است. برخی اورا از شعرای عهد غزنوی وبعضی دیگر اورااز شعرای دوران سلجوقیان دانسته اند وبدین ترتیب اورا در زمان اقتدارچهارپادشاه معرفی کرد ه اند:
1ـسلطان محمدغزنوی.
2ـسلطان محمد سلجوقی.
3ـسلطان محمود سلجوقی.
4ـسلطان سنجرسلجوقی.
قدیمی ترین منبعی که از زمان حیات او خبر می دهد،کتاب تاریخ گزیده به قلم حمدالله مستوفی ست.1
نویسنده در این کنکاش به بررسی معنای نام او می پردازد وآن گاه به شعر او نگاهی گذرا دارد.
خاصه اما دراین مقال ومجال تاکید برنظام شعری واندیشه گی این شاعراست.
معین الدین محرابی اورا شاعری رباعی سُرا معرفی می کند وکمال شعری اورا دربیان عشق وشیدایی و زیبایی ونشاط وشادی می یابد ونکته قبل اهمیت رادراشعاراواین می داند که از محنت ورنج وحرمان غم آلودگی زندگی سخنی به میان نمی آورد.ازاین منظرامااین نکته جای سخن درشعرمهستی دارد که درنوشتار به آن پرداخته خواهد شد.
مهستی نخستین سُراینده پارسی گوست که در قالب رباعی "شهرآشوب"سروده است وشهر آشوب قبل از آن که صفتی باشد درخورِعصیان زدگی انسان،صنعتی ست از شعرکلاسیک که باآن می توان مضامین اجتماعی وفرهنگی را درفرم دوپاره شعر ویا در قالب رباعی سرود.اما باید متذکر شد تمام اشعار رباعی اودر قالب"شهرآشوب" ومضامین منوط به این فن نیست.بل که در مواردی دوپاره وگاه رباعی ست درقالب عاشقانه.
بدین ترتیب باید پذیرفت" مهستی گنجوی" درزمانه خویش در قالب هجو"شهرآشوب"شعرسُروده است:
"آن تُرک پسر که من ندیدم سیرش
باشد که زِبَرباشد و من زیرش
هان ای پسرِخطیب،تا صلح کنیم
تو با کونش بسازو من با کیرش.
ویا :
من مهستی ام،بر همه شده طاق
مشهور به حسن در خراسان وعراق
ای پورِخطیبِ گنجه،از بهر خدا
نان باید وگوشت وکیر، ورنه سه طلاق.
ویا:
قاضی چوزنش حامله شد،زار گریست
گفتا زسر کینه که این واقعه چیست
من پیرم وکیرمن نمی خیزد هیچ
این قحبه نه مریم است،این بچه زکیست؟"2
این چند مختصرو اندک، نمونه ای ازاشعارِاین شاعراست که درقالب شهرآشوب ـرباعی سروده،وهمین اندک کافیست تا ما بانظام اندیشگی اودرزمانه اش آشنا شویم.
ازاین گونه اشعار شاعران دیگری چون حافظ.اسعد خراسانی.عبید زاکانی، مولوی، حافظ وفردوسی و....نیزسروده اند وموردپذیرش ودرخواست وتشویق وباورهمگان،منجمله خودِمردان برآمده اندوخُرده برایشان نگرفته اندوطردوتکفیرشان نیزنکرده اندونپرسیده اند که چرااین گونه هجوسرایی پدید آمده است.ازاین روهرگز معضل نهفته دربسترِپنهانِ فرهنگِ "مردباوری" را ورق نزده اند؟
در این جا اما خاصه بحث جنسیت وباورها به میان کشیده می شود.بحثی که ناگزیر به چالش کشیدن آن هستیم اما نه دراین مجال.زیرا هدف نهایی همان گونه که ذکر شد پرداختن به ساختار شعری این شاعر است..
آدمی با جوهره شعور وخرد که لازمه بهره وری ازمناسبات آدمی ست به تکاپو وچالش جامعه وسنت وفرهنگ خویش می پردازد.اما وقتی از سکوی جنس مونث،تابوها را می شکنیم وقراردادهارا برهم می ریزیم ،نابه هنگام جامعه بنابه عادت دیرینۀ سرکوب گرخویش با نهاد زنانه به ستیز می پردازد. این واکنش روحی ـروانی اما نهفته دربسترِمردابِ جامعه وفرهنگ ایرانی ست که گاه رومی است وگاه زنگی!
زمانی که تاریخ کلاسیک ومعاصرمان را ورق می زنیم،هنوززن را درهمان نگاه دیرینه ارزیابی اش می کنیم.
بی توجه ایی به اوگویی ازآغازخلقت وآفرینش سرچشمه گرفته،آن هم به برکت کتب دینی که مردان آن ها را نوشته اند!
مشی و مشیانه،آدم وحوا، و وسوسۀ دلپذیرِ شیطان وسرسپردگی من ِحوا ورسیدن به"گیومرتن" یا "گیومردوگیومرث" و روییدن دوشاخه ریواس به برکت معجزه،آن هم پس ازگذشت چهل سال ازتخم تطهیر شده اوبه دست خورشید!!4

امام محمد غزالی که به گفته خود چهل سال در دریای علوم دین غواضی کرد تا به جایی رسید که سخن وی ازاندازه فهم اهل روزگاردر گذشت(!) به بهانه نافرمانی حوا د بهشت وخوردن از درخت ممنوعه،هیجده عقوبت را برای زن برگرفت:
اول:حیض
دوم:رادن
سوم:جداشدن از مادر وپدر و مرد بیگانه را به شوهر کردن
چهارم:به نفاس آلوده شدن.
پنچم:مالم تن خود نباشند.
ششم :کمی میراث
هفتم:طلاق که دس ایشان نبود.
هشتم:آن که مرد را چهر زن حلال باشد و بر او یک مرد.
نهم:آن که در خانه معتکف باشد
دهم :آن که در خانه سر پوشیده دارد.
یازدهم:آن مه گواهی دوتن برابر با یک مرد باشد.
دوازدهم:آن که از خانه بیرون نیاید مگر با کسی که محرم اوست.
سیزدهم:آن که مردان را نمازعید وآدینه وجنازه وعزا کننده وزنان را این ها نباشد.
چهاردهم:امیری را نشاید ونیز قضا و ونه حکم را.
پانزدهم:آنکه فضل هزار بهره است ،یک بهره از آن زنان راست باشد و دیگر مردان را.
شانزدهم"آن در قیامت چندان که امت را عذاب بود،یک نیمه ازآن زنان را بود.
هفدهم:چو شویش بمیردچهارماه وده روزعُدّت ببایدداشتن.
هجدهم:آن که شوهرش طلاقش دهد وسه ماه ویا سه حیض عُدّت بباید داشتن.
ازهجده نکته بسیارروشن وواضح جناب امام محمدغزالی می توان پی برد که نخست چرا کلام ایشان درعهد خویش از در ک وفهم روزگارش،دورازهمگان بوده وسپس این که به جامعه ای نگریست که فرهیخته عالمش مردیست به نام غزالی!5
از برکت حضورهمین دانشمندان و محققان است که زنانی دربسترجامعه ایرانی ظهورمی کند،همچون"مهستی گنجوی"که سرستیز با هیچ هنجار و باوری را ندارد.تمکین پذیرند وسر به راه و اگر قرعه به نامشان افتد، مذاح گویند وهجو پرداز!

"مهستی گنجوی" در دوره ایی می زیست که زنان خلوت نشین وپشت پرده پنهان بودند وآموزش رسمی سواد اندوزی درجامعه رایج نبوده است.با این حال مهستی به سواد آموخته و به شعر دلبند است .این نیزگمان می رود که به جهت همسر او که شاعر ومجلس نشین دربارغزنوی بوده،پدید آمده باشد.بااین فرض باید گفت مهستی اززنان طبقه مرفه آن روزگار بوده وشاید ازهمین روست که کمتربه معضلات اجتماعی وفرهنگی آن دوران،بخصوص درمورد زنان درشعر خود اشاره کرده ویا پرداخته است.
زمانی که اشعارباقی مانده از این شاعررا مرورمی کنیم بیش از هر چیز طنز وهجو را درمعانی اشعارش می یابیم،به عبارتی دوصنعت شعری که مقبول طبقه سالاران و درباران است،حرفی وکلامی ازجهت خنده ومذاح و گذراندن شب تا به سحر به برکت باده وجام و کمرِباریک یار ومعشوق وکنیز ودلبر وبوس وکنار!
این شاعر نه خرسندی وعشق ورزی اش به روزگار و از روزگارروشن است ونه در میان اشعار او می توان به عشقی جدی روی نهاد.او به یمن نشست وبرخاست با درباریان به هجو سُرایی می گراید تا درباریان را راضی نماید وطبقه کارگر را به ریشخند کشد وزنان را همچون پیشیان خویش به مایه تمسخر گیرد ونیازشان را درشکم و زیر شکم به تصویر کشد ودر نهایت اگر برفرض به زنان نگاهی انداخته است آنان را همچون شاعران دیگر در ادبیات منظوم به کنیز،اسطوره صبوری وچشم انتظاری و وسیله ایی برای عیش ونوش نشان دهد واین به مزاح بیان شود و نه ازسر درد اسارت وتحقیر این جنس.
او درعشق،چشم انتظار وتشنه لب وتن است ومعشوق برروال دیرینه،بی وفا ست وعاشق را به مراد نمی رساند وازاین رومستحق نفرین ولعن است.
دی خوش پسری بدیدم اندر زوزن
کولاف زنی زخوبرویان زو،زن
او بر دل من رحم نکرد وزن کرد
خود دود دل منش ستاند زو،زن.
ویا:
دل برتو نهادم و،نبایست نهاد
زیرا که تو،داد عشق نتوانی داد
من در غم تو؛تو با کسی دیگر شاد
بد مهر کسی،خدات به زین بکناد.
واز معشوق وعشق آن چه تمنا می کند این است:
هان ای پسر رواسَ اینک سه درست
بستان و مرا پاچه ده از دست نخست
خوه پاچه دست گیر وخوه پاچه پای
مقصود من اندرین میان پاچه تست.
بوس وکنار ولب وتن ودل ودلدادگی درشب ونیمه شب!لعن ونفرین معشوق ازغم وصال،وغم وصال نیزدست انداختن به پاچۀ معشوق است!:
گفتی که مرا بی تو بسی غمخواره است
بی رشوت وپاره از توام صد چاره است
گر رشوه طلب کنی مرا کون پاره است
ور پاره طلب کنی مرا کون پاره است.
در این رباعی نه شیرینی کلام ونه معنایی ازسرذوق است.کلام پرایهام شعردرزبان این شاعر به لمپن سُرایی تبدیل شده واین، بیانگر و یا نشانه شکستن تابوها نیست.
گفتن ونوشتن ازآلت جنسی آدمی،ویا بیان واژگان رگیگ وبی پرده هرگزبرمبنای عصیان وطغیان وبرهم ریختن نظام فکری ــ سنتی جامعه وفرهنگ،نبوده ونخواهد بود.آن چه این نظام فکری وارزشی را می شکند، اندیشۀ ستیز وسنخ شناسی زبانِ ستیزاست.زبان یک شاعر،آن نظام بیانی ست که او از زبان ملی وقومی وفرهنگی خود برمی گزیند وتمهیدات آوایی،نحوی وتصویری شعرخود را براساس وبه اقتضای آن نظم می بخشد.هنگامی که از زبان سخن می گوییم باید میان این زبان ابداعی وانتخاب شده،وآن زبان مبنا که به صورت عملی وکاربردی میان مردم رایج است فرق گذاشت.به عبارتی باید رابطه عام وخاص را در نظر گرفت.
زبان فارسی یک کلیت منتظم برای انتقال مفاهیم وبرقراری ارتباط والقای حالات ونظرات و...است که زبان رایجِ تاریخی وبه اصطلاح زبان ملی ماست. اما موضوع زبان به همین دو وجه منحصر نیست.در مرحله میانی این دو،یا دردل همین دوزبان،یک وجه وگرایش دیگرِزبانی وجود دارد که خود به گونه ها وسنخ های مختلف متجلی است،یا متعلق به بخش ها واصناف ولایه های مختلف اجتماعی است ویا به کاربردها و کارکردهای خاص سیاسی،اجتماعی،اقتصادی وفنی و.... دارد.
اساسا هر گرایشی درفرهنگ ولایه بندی های اجتماعی یک جامعه،یک سنخ زبانی پدید می آورد.براین اساس مثلا تکلم اداری ها از نوعی مشترکات زبانی خبرمی دهدوکسبه بازاری، به ویژه برخی ازاصناف به سنخی دیگرسخن می گویند.دیپلمات ها رفتار زبانی ویژه ای دارند وفعالان سیاسی را مشابهات زبانی دیگری به هم پیوند می دهد.برهمین پایه می توان گفت،استبدادزبان خودرامی طلبدودمکراسی زبان خودرامی یابد.پخمگیِ سیاسی وسازش ومماشات وتمکین،زبان متناسب با همین رفتار وخصلت را می پرورد و سیاست بازی وریا ودروغ ودل به دوجا داشتن وغیره نیز گفتار ورفتار ویژۀ خودرا پیدا می کنند.این تفاوت سنخ های زبانی را،هم در فرهنگی می توان بازشناخت که وجه معین وبارزش در"ستیز" نموداراست وهم درفرهنگی که اساسش برگفت وشنید وتسامح است.6
از این رو زبان شعری واندیشگی "مهستی گنجوی"را می توان زبان هجوِلمپن گویان وطبقه وقشر لابه آلی متنخب نمود.
یک خوش پسری به خایه بازی سر مست
آمد بر من کون یمی خایه به دست
گفتا که بدین کون دو صد سر شکنم
یک سر زدمش به کون خالی برگشت.
مولف ومحقق اثر،معین الدین محرابی در پاورقی کتاب صفحه262 این رباعی را شهر آشوب معرفی می کند ومعنای مندرج در آن را به تخم مرغ بازی که امروزه نیزدرایام عید باستانی نوروزانجام می گیرد،نسبت می دهد که با سنت وآداب دیرینه دردوران غرنویان هماهنگی نداردواگر فرض محال نیز براین استوار شود که شاعربه این بازی وسنت دررباعی خود اشاره دارد،ازفحوای کلام کمترچنین استنباطی به دست می آید واین برمبنای ساختاراندیشگی شاعر است.
شاعربه دلیل هم جواری وهم سفره گی با درباریان غزنوی(یا محمد یا محمود یا سنجر سلجوقی) ازمعضلات اجتماعی وفرهنگی وبه خصوص زنان عامۀ جامعه بی خبر ویا با آن سر وسّری ندارد.کمتر شعری ازاین شاعررا می توان یافت که به طورجدی و ملموس به جامعه وفرهنگ خویش نگاهی بیندازد.او به مذهب نیز با نگاهی سنتی ودیکته شده اشاره دارد وامورات جهان را به قضا وقدر نسبت می دهد و واگذار می کند وسرنوشت محتوم را حکم الهی می داند:
در راه خدا صبور می باید بود
وز غیر خدا به دور می باید بود
از ظلمت حبس نفس می باید جست
مستغرق بحر نور می باید بود.
درگردآوری اشعار این شاعر باید گفت کمتر شعریست که زیبا وپرمعنا وایهام پذیرو مملو از تمهیدات سروده شده باشد که به شاعردیگری منسوب نباشد.
به عنوان نمونه:
تا کی به هوای دل چنین خوار شوی
دردست ستمگری گرفتارشوی
آن که دانی که دل چه کردست به تو
کز غفلت خواب عشق بیدار شوی.
منسوب به سعید گیلانی،نزهه المجالس
ویا:
در دام تو خسته ای نیست چو من
وز جور تو دل شکسته ای نیست چو من
برخاستگان عشق و بسیارند
لیکن به وفا نشسته ای نیست چو من.
منسوب به انوری.
ویا:
در دایره ای که آمد ورفتن ماست
آن را نه بدایت ونه نهایت پیداست
کس می نزند دراین جهان یک دم راست
کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست.
منسوب به خیام
ویا:
بازار دلم برسر سودات خوش است
شطرنج غمم با رخ زیبات خوش است
دایم داری مرا تو در خانه، مات
ای جان جهان مگر که با مات خوش است.
منسوب به امیر معزی نیشابوری
به این ترتیب دردیوان گردآمده شده کمترشعریست با مضامین لطیف وکلماتی با معنای اجتماعی وفرهنگی،در نتیجه بسامد واژه ها وکاربرد صریح وصحیح آن کاهش می یابد وتعارض شان در"کجایی" و"چیستی" آشکار می گردد وبرخورد محتوایی و مفهومی و موضوعی تقلیل می یابد.
نمونه:
دی خوش پسری بدیدم از سّراجان
شایسته وبایسته تراز سراجان
از دست غمش همیشه در ضرا،نُس
در عشق رخش همیشه در سرا،جان
در پاورقی مولف چنین می نویسد،که واژه ضرا به معنای بدحالی است ونُس، دهان ویا آلت جنسی دختر بچه است.بدین ترتیب ازمعنای مندرج دراین رباعی،خواننده تمام معنا را درهجوِشهرآشوب می یابد! گویی درآن دوران کودک بازی رسم وقرار بوده وفقط کنیزگیری وغلام خواهی عادت دیرینه محسوب نمی شده است!
دراشعار"مهستی گنجوی "انسان بی هویت است.جهان غایب است وهنر،عشوه ایست بی عار ودرد،دست بسته وحرمتی به مزیله افکنده به ازای سیرخواری وشکمباره ایی.
زبان شعری این شاعرنه خشن است وتیز،نه زاویه دارست ودندان دار،نه نرم وسیال ونه پرطنطنه وباوقاروفاخر ونه استوار برپُرهیمنگی ودرشتی.
او "هجو"می سُراید درمدح هجوو تمجید وآفرین گفتن به موضوع، ونه برضدیت کشاندن و تکفیر مهنا ومفهوم ویا موضوع آن.
بنابراین سه وجه قابل بحث وتشخیص درشعررا به رکود می کشاند.
نخست ،"وجه تولید"را که خاص آفریینده اثراست ودوم،"وجه مصرف"را که ویژه مخاطب است وسپس، وجه ارتباط میان تولید ومصرف را که در نظریه نقد وبررسی ومکانیسم های واسطه میان آن دو متبلور می شود.
اوسرستیز با حکومت غزنوی وسنت مندرج در آن را ندارد.اهل مسامح است وزبان شعری اش درمدح هجو وپذیرش است.او نه "شهرناز وارنواز" می شناسد ونه از"کتایون" و"فرانک" و"رودابه وسودابه"خبری دارد.او نه سیمای زن را همچون"الحقیقه وشریعه الطریقه سنایی" وسیلۀ دست یابی به معرفت می شناسد ونه چون"مخزن الاسرار نظامی "ظلم ستیزبه تصویر می کشد.اگر چه زن است اما نه از اسارت"زن" خبر داردونه ازیاس وفقر ودرد وسکوت وصبر وتلاش اوبرای زیستن.نه مادر است ونه همسر.نه توجه به عرفان دارد ونه معرفت اندوزی. جالب توجه است که "زنانگی" این شاعر فقط خلاصه می شود در مدح ویا نکوهش معشوق ویا داد وفغان ازآلت جنسی انسان.
درد او فقط نان است وفقرش فطیر و تقاضا ودرمانش کیر، ورنه سه طلاق!!7
اوفقط عاشق است وهجو سُرا.این دم عاشق پسر کلَه پزاست وفرداعاشق پسراهل سُراج.اوگاه مداح شاه است وگاه که بیزارازآن! وجالب توجه این جاست که وقتی به بیزاری می رسد خود رادر بارگاه شاه حیوان قلمداد می کند:
شاها زِ منت مدح وثنا بس باشد
زین عورت بیچاره دعا بس باشد
من گاو نیم،شاخ نه در خور منست
ورگاو شوم،شاخ دوتا بس باشد.
شاخ،به معنای نوعی شراب است،آمیخته به گلاب.
"مهستی گنجوی" در تنوع بخشیدن به طرح های زیباشناختی سهیم نیست وشکل ها را گونه گون نمی آراید ودردل سنخ شناسی،چرخش ها وگردش های درون سیستمی زبان را برعهده ندارد وبه هر دلیل وطریقی به هویت وهنجاراندیشه و زبان شعر یاری نمی کند.این ازدوطریق درشعرش آشکار می گردد.
نخست :از راه موضوع. یعنی شعر را به موضوعی می کشاند که در آن جاری نشده است.
دیگر:ازراه دخالت های وزنی یا ساختی یا زبانی وپیوند های اجزا درونی و...در تشکیل انواع فنون شعر موثر نمی افتدوغالبا هنجاری را پدید نمی آورد یا هنجاری رابرهم نمی زند.حتی می توان نوشت،هنجاری رابه تکامل ممکن نمی رساند وبه تنوع درونی یک هنجاریاری نمی رساند.هنجاری را نیز تعمیم ویا تلطیف نمی نماید وزمینه ومدخلی را فراهم نمی آورد تا تمهیدات زبانی درسبک وگرایشی متفاوت جاری شود.مثل عنصری،اسدی توسی،جمال الدین عبدالرزاق، فلکی شروانی، سید حسن غزنوی، ظهیر فاریابی، سیف فرغانه ،عراقی ،عمادفقیه، ناصر بخاری، بابا فغانی، عرفی ،ادیب فراهانی ،عشقی، ایرج میرزا و....8
باری صدای شعراو برخاسته از تمکین است وعدم ستیز با جامعه وفرهنگ استبدادزده.
صدایی که خاموش است وخاموش نیزدرتاریخ ادبیات می ماند.


1ـنقل به مضمون از کتاب مهستی گنجوی نوشته معین الدین محرابی
2ـ همان منبع
3ـمجموعه اشعار مهستی گنجوی بخش شهر آشوب
4ـاسطوره های ایرانی
5ـ زن،کدیود،جمیله،ص 76و75
mikhail bakhtin-der dialogen imagination-6
برای مطالعه بیشتر می توان به ترجمه مقالات باختین مراجعه کردو یا به آثار محمد جعفرپوینده ومحمد مختاری
7ـ اشاره به شعری در قالب شهرآشوب ، منسوب به همین شاعر.مندرج در سطوربالا
8ــ نقل به مضمون از مقاله زیبا شناسی وسنخ شناسی در شعر،کتایون آذرلی



pdf