پاسخی سرگشاده به دو مقاله ایرج مصداقی.
من فقط می پرسم
کتایون آذرلی " مصلوب
"
در سایت " گویا نیوز" متنی از ایرج
مصداقی تحت عنوان " دو پیمانه آب و یک چمچمه دوغ" مندرج شد. در این متن
او بار دیگر به نام نقد، علیه من دست به قلم فرسایی برده و
به تهمت زبان گشوده است. علاوه بر این، چه
در این متن و چه در متن دیگر تحت عنوان؛" پرده دیگری از داستان های هزار و یک
شب صاحب منصب قضایی رژیم" نکات و سوالاتی به ذهنم خطور کرد که در ذیل به آن
می پردازم.
لاجرم می نویسم که :
در روزگار و زمانه ایی زیست می کنم که جهان در فتنه ی تعصبات های کور می سوزد. و این
چنین است که همواره دست بسته در میان متعصّبان پرخاشجوی ایستاده ام. یکّه و تنها.
اکنون نیز بر مدار گذشته در وطن، زنی ام در غربت
خویش مضاعف! آن هم میان مخالفان و سر
ستیزان، به نام آزادی و روشنگری. حقوق بشر،عدالت. مساوات. حق بیان و اندیشه، و
خلاصه ....باری از این دست شعارها!
دگر باره اما مخالف ـ خوان خویش را در قبای پر
زرق و برق مدافع حقوق بشر، زندانی سابق مجاهد در حکومت اسلامی و چند صفت و سمِت دیگر
می بینم.
این نخستین باری نیست که ایرج مصداقی به نام من
و خاطرات زندانم " مصلوب" انگشت عسل بر دیوار می کشد
"ایرج مصداقی" بی آن که ملتفت باشد، بیش از من و کتاب خاطرات
زندانم، خود را به " خاک مالی " می کشاند و نه مرا.
این دراز نفسی در حدیث و حق من ه در افتادن با من نیست که در افواه افتادن ِ شخص ِ ایشان است.
علت این در افواه افتادن نیز کلام و ادبیات نوشتاری و استدلال های ایشان است که در
ذیل به تحلیل آن خواهم پرداخت.
اما از
ابتدا تا همین لحظه یقین داشته و دارم که با چاپ کتاب خاطرات زندان خود "
مصلوب" و هم چنین مصاحبه ها و گفت و گوهایم با رسانه های دولتی و خبری خارج
از کشور، پرهیزکاران مذهبی و سنتی و سیاسی را سخت آزرده ام. و هم چنان که در کتاب
خود " مصلوب" نوشته ام : " این را یقین می دانم که کتاب خاطرات
زندان من در نظام جمهوری اسلامی، باعث رنجش پرهیزکاران می شود و آن هایی که خود را
سخت باور کرده اند، فرصتی می یابند تا خشم و عصبانیتشان را بر من فرو بنشانند و
مرا به هر حال محکوم کنند. ( مصلوب. ص 370)
ایرج مصداقی یکی از این پرهیزکاران است.
اگر چه او خود در مصاحبه با آقای فرامرز
فروزنده، در برنامه ی تلویزیون آپادانا،فیلم ارسال شده از آثار شکنجه ام را دیده است.( این فیلم در آرشیو برنامه های
آقای فرامرز فروزنده وجود دارد و مصاحبه ایست متفاوت با آن چه که آقای رضا علامه
زاده با من نموده اند) اما با نرم چشمی و نرم آهنی مرا دروغگو می نامد.
کدام پژوهشگر سیاسی یا مدافع حقوق بشری می
شناسید که چون او مسلک و مرام گزیده باشد؟
او قربانیان این حکومت دّدمنش را به دادگاه شخصی
که خود فراهمش کرده است می کشاند و با اَنبر به شهادت گزینی می پردازید و هی در
پوست می افتد و هی در پیش پا افتاده تر می آید.
مگر صدای مردم را در سال 88 نشنیده است؟ در کوچه
و برزن، در خیابان و خانه ها به مردان و زنان، به دختران و پسران این مرز و بوم
تجاوز می کنند.به اسارتی بی جرم می برند. مردم را به خفقان و هزار بار در خود
مُردن راضی می کنند.این ها هم دروغ است؟ این هم تاریخش گذشته است؟
(و به قول ایشان) این هم روایت های فیلم های
هندی و آبگوشتی و جیمزباندی ست؟ این ها هم قصه ی هزار و یک شب است؟
به طور قطع نه ! اما این ذهن و روان اتورتیه
مذهبی اوست که تاریخ ملت را می خواهد به نفع تمایلات شخصی و گروهی خویش بنگارد
غافل از این که آینه ی تمام نمای روح جمعی
ملت ، تاریخ مکتوبِ ناگفته ی دیگری دارد.
این اوست که دگرگونی و دگر کنونی را بر نمی
تابید و از "خاطره" همان معنای را در ذهن می پرورانید که خودش به آن
رغبت دارد: یک کامیپوتر دست اول .یک اندیشه و روایت یک دست. یک پارچه . یک فرم. یک شکل!
این
ذهنیت اتورتیه پرور و اتورتیه پسند اوست که تاریخ این ملت در بند را جعل می کند تا
از وقایع و رویدادها اثری خلق کند بر موفق مراد دل خویش!
این گپی سازی ِذهنی در بندِ اتورتیه است که با
یک د دستی و یک شکلی و یک فرمی خو گرفته است و آن را هم چون اُنیفرم های بنفش رنگ
مزین شده به آرمِ زرد می طلبد!
طفلان خونینی که بر التجا می برند تا پاسخگو
موارد و روایت های زندان باشد او را باد ـ پر و باد ـ پوست نموده اند و چنان باد
به زیر دامانش افکنده اند که اهل الناس باید و قطعا فقط التجا بر کتاب خاطرات
زندان او برند که تمام وقایع در آن مو به مو و نکته به نکته است!
او به
نام نقد و افشاگری و بر پا نمودن جنجال های ژورنالیستی، قفل بر زبان ها می زند تا
زنجیر از پای خود بیفکند؟
به نام
تحقیق و پژوهش و نقد و دفاع از حقوق بشر(!) یا متهم می سازد یا قضاوت می کند.
سوال اما این است:چه کسی یا کسانی او را صدر اعظم امور زندان های کشور و روایت های
خارج از کشور، خاصه دهه ی شصت نموده اند؟
اگر به منت خود بر این مقام نائل شده اند، بهتر است پژوهش کند، نه قضاوت !
سوال بعدی این است که: او که خود، زندانی زندان
اوین تهران بوده است چگونه می تواند از وجب به وجب زندان های دیگر این کشور با خبر
باشد و بداند که مثلا کورکی زندان فلان شهرستان این گونه است و آن گونه نیست! این
قضاوت را کس یا کسانی( زندانی) که در آن زندان ها به اسارت گرفته شده اند می
توانند کنند و اگر این مدلل ایشان ، دال بر روایت های دیگران است بهتر است نمونه ی
موثق بیاورند. لحن کلام توبیخ گر و بازجوگرانایه اشان را به نگرش خردمندانه ی یک
پژوهشگر بدل سازند و از تجارب دوران زندان خود حدااقل بیاموزند مدارا با مخالفانشان
را!
اما مدار ذهنیت ایشان به گونه ای دیگر است.
ذهنیتی که فوبیاشیست آن بیشتر از رئالیستیکی آن است> ذهنیتی که در دوران اسارت
خود را در درون خویش مومیایی نموده است و از آن تابویی ساخته همچون دژی
تسخیرناپذیر!
از نظر ذهن اتورتیه پسند او دوربین رضا علامه زاده دروغ است!( مستند سازی
فیلم شکنجه و تجاوزهای جنسی در حکومت
اسلامی و مصاحبه گر با من )
کانون زندانیان سیاسی واحد سوئد دروغ پرداز و
پروراند! ( دعوت کنندگان من به این کانون)
نشر فروغ، ناشر کتاب مصلوب منتشر کننده دورغ است!
رادیو تلویزیون آمریکا دروغ افکن اند! ( مصاحبه
کنندگان با من در مورد خاطرات زندانم)
آقای فرامرز فروزنده مصاحبه گر و مبلغ دروغ است!(
مصاحبه کننده با من در مورد خاطرات زندانم)
این جناب گفت وگو کننده با مسعود نقره کار
دروغگو است!
جناب آقای مسعود نقره و بهرام مشیری نیز دروغ پرداز و دروغ نگار و پژوهشگر جعلیات !
در این میان پس چه کسی ماند که راست بگوید؟
اکنون چه کسی دارد آب بر لانه ی مورچه می ریزد؟
تا صدایی از زندان و وقایع در آن، در این سوی آب
ها روی می دهد او با خودکار قرمز غلط گیری اش نمایان می شوید و به دیگران که از
نظر او خِردی خام دارند، پختگی عقل می دهد.
کسی نیست تا از او بپرسد:
اما من می پرسم.
چگونه است که شما به عنوان یک زندانی سیاسی سابق
از کلیه زندان ها با خبرید اما کسی که خودش می گوید به زندان ها سر کشی می کرده
است نمی توانسته در تمام زندان های کشور حضور به امر برساند و از آن مطلع باشد،
موارد گفته هایش دروغ و کذب است؟
چگونه است که اطلاعات شما که مدعی اید برگرفته
از اخبار یارانتان است، می تواند صحت داشته باشد و قطعا و باید که صحیح ترین خبرها
باشد، اما اعتراف شخصی که با جناب آقای مسعود نقره کار گفت و گو می نماید به تمام
و کمال جعلیات نام می گیرد و عمل تحقیق ایشان
و زحماتی که می کشند به یک باره مُهرمحتوم مخدوش کردن تاریخ زندان و مقاومت؟
به عبارتی شما تصور می کنید مسعود نقره کار به
عنوان یک نویسنده و پژوهشگر سر شناس و
شناخته شده چنان خام ذهن است که اعتبار فرهنگی و سیاسی و اجتماعی خود را می سپارد
به دست فردی خیال پرداز و دروغگو؟
چگونه است که "مسعود نقره کار" تا آن
زمان که دفتر وصیت نامه ها و تاریخ روشنفکری می نگارد نام می گیرد پژوهشگر ، اما به ناگاه در
این مَجال و مُقال می شود فعال اپوزیسیون و منتشر کننده جعلیات !؟
این ذهنیت مسموم برآورده کدام تجربه ی درونی شده
ی روانی و عاطفی در اوست؟
او مدعی می شوید که شخص گفت و گو کننده با مسعود
نقره کار و بهرام مشیری می بایست که " لااقل با هویت خود" به صحنه درآید.
جناب ایرج مصداقی
به من بگوید شما و یاران سینه چاکتان با آن هایی
که هویت خود را نمایان ساخته و خاطرات خود را بازگو نموده اند چه کرده اید؟ چگونه
زبان شان را در کام کشیده اید؟ چگونه به ترور شخصیت شان کمر همت بستید؟ به عنوان
نمونه با خود من و اثرم " مصلوب".
از شما و مردم می پرسم: آن چه من مدعی آنم که در
حکومت اسلامی بر من روا شده است ادعای کمی نیست. من از کشیدن چهار انگشت دست راست.
سوزاندن قفسه سینه، و در انتها تجاوز جنسی حرف می زنم. این ها اما ادعاهای کمی
نیست. به هوش و ذکاوت و عقل سلیم که التجا بندیم، کدام فردی را می شناسید ( خاصه
اما از جنس مونث)که بر فحوای دروغ و ریا
خدعه و ترفند با نام اصلی خود قدم به چنین میدان خطری بگذارد و هم چمان یکه و تنها
در میدان بماند؟
می نویسد: "در این دنیای اینترنیت و فضای
مجازی او چه نیازی دارد به بهرام مشیری و
مسعود نقره کار متوسل شود"
علت این توسل شاید حضور شناخته ی شده این دو تن
درعرصه پرده برداری، افشاء، کار پژوهشی و نقد متمد نانه در عرصه نو و بر اساس منابع و صحت روان و ذهن سالم آن ها
باشد!
احتمالا اگر ایشان متوسل بر شما می شدند قطعا
تمام روایت هاشان درست و شسته و رُفته از آب به در می آمد. اما من بعید می دانم
شما فرصت یک " اشهد " را به او می دادید تا چه رسد به سی و چند پاره
نوشتار!
چگونه است که به خود اجازه می دهند همه پاسخگوی
جناب حضرت شما باشند؟
باز شما
تکرار همین سوال را می کنید و می نویسید" معلوم نیست در دنیای اینترنت و فضای
مجازی او چه نیازی دارد به بهرام مشیری و مسعود نقره کار متوسل شود. آیا از این
طریق شریک جرم می تراشد یا اهداف دیگری دارد"
به متن توجه بفرمایید. ایشان با این جمله اشان
مسعود نقره و بهرام مشیری را نیز شریک جرم جنایات اعتراف کننده ی شخص مزبور یعنی
صاحب منصب قضایی می خواند و می نامد ! در لفافه پیچیده، عنوان بهرام مشیری و مسعود
نقره کار می شود عناصر وابسته به پادشاهی!
کدام پادشاه و کدام خمینیسمی؟ هر دو روی یک سکه
اند.
سپس ادامه می دهد" سوال ابتدایی این است
مگر نه این که آن چه نوشته می شود مو به مو گفته های اوست، چرا با امضای خودش دست
به انتشار آن ها نمی زند و دیگری را واسطه می کند؟ چرا دارد مسعود نقره کار نوشته
های او را تنظیم نمی کند و به نام او انتشار نمی دهد؟"
سوال نخست ایرج مصداقی، این ظن را در ذهن
خوانندگان پدید آورد که مطالبی را که مسعود نقره کار بیان می نماید دست پروره ی ایشان
است. قسمت دوم سوال اما بی پاسخ باقی خواهد ماند زیرا مسعود نقره کار در حال حاضر
مشغول تنظیم همین نوشته هاست، البته اگر جناب مصداقی بگذارند تا ما به آخر پاییز
برسیم و جوجه هامان را بشماریم!
نکته قابل تامل در متن ایشان اما این است که می
نویسند: " با توجه به شناختی که از زندان ها، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و
قضایی رژیم و تقسیم کار در آن ها دارم با اطمینان کامل می گویم آن چه مسئول قضایی
رژیم در مورد خود و پستی که در آن خدمت می کرده می گوید و با اتکائ به آن می
توانسته به همه ی زندان ها و بازداشتگاه مخفی و علنی مراجعه کند دروغ محض
است"
من می پرسم:
شما بر چه رویکرد عملی، و بر اساس کدام رابطه به
عنوان یک زندانی سابق سیاسی، به شناخت از زندان ها و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و
قضایی رژیم دست یافته اید؟ رابطه ی شما به عنوان زندانی سابق با اطلاعات و امنیت
بر چه محوریست؟
اگر منوط و مبسوط به دوران زندانی بودن شماست
چرا دیگر زندانیان سیاسی چنین اطلاعات و یا آمار و یا روحیه ی سین ـ جین گرِ وزارت
اصلاعاتی را ندارند؟
این شناخت و اطلاعات را به عنوان زندانی سابق سیاسی چگونه به دست آورده و می آورید؟
آخر چگونه است که شما از هر که و هرکس سوال می
کنید . متهمش می کنید. فحاشی می کنید اما یافت نمی شود کسی از شما بپرسد حتی یک
" چرایی" را؟
اما من می پرسم.
چگونه است که میان جمعی بزرگ از زندانیان سابق
این فقط "شخص " شماست که از زندان های تمام کشور با خبراست و حتی روش و عملکرد دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و
قضایی رژیم را می داند. اما یک زندانی سابق جان به کف برده چنین و چنان شناخت و
اطلاعاتی را از امنیت و قوای قضایی ندارد، جز آن چه خودش در زندان تجربه کرده است؟
جز آن چه خودش به چشم دیده و با پوست و جان خود دریافته و تجربه اش کرده است.
شما در بخش دوم طومارنامه ی دوغ و کشکتتان می
نویسید: " تنها کتایون آذرلی که در
زندان نبوده، و خاطرات جعلی زندان ( مصلوب) انتشار داده مدعی است که شکنجه گرش زن
بوده"
من هرگز نگفته و ننوشته ام که شکنجه گرم زن بوده
است. بل که نوشته ام حاج خانمی که به "بی بی " صدایش می کردند به همرا
حاج آقا صفایی همکاری و مشارکت در شکنجه
دادن من داشته است.
این جمله کجا و آن برداشت شما کجا !
و در جایی دیگر از همین متن تان می نویسید :
" در روایت صاحب منصب قضایی رژیم، زنان شکنجه
گر شخصا در شکنجه، بازجویی و اعدام شرکت
می کنند و مسئولیت امر را به عهده دارند. در صورتی که چنین چیزی مطلقا واقعی نیست.
"
استدلالتان نیز این است:
" رژیم از آن جایی که زنان را " ضعیفه
" می داند اجازه نمی داد آن ها در چنین اموری دخالت کنند. چنان که اجازه حضور
در جنگ را هم پیدا نمی کردند و تنها در پشت جبهه فعال بودند"
من می پرسم:
زنانی پیچیده شده در قبای سیاهی که هم دوش
ماموران و پلیس ها در معابر شهرها حضور پیدا می کنند و دست در دست و شانه به شانه
مردان سلحشور اسلام عزیز ناب محمدی به دستگیری زنان و دختران ملت و مردم می
پردازند کیستند؟ آیا این ها همان " ضعیفه" ها از نظر شما و رژیم اسلامی
نیستند؟ آیا این زنان ضعیفه هیچ مشارکتی در دستگیری دختران و زنان ملت غیور اسلامی
ندارند؟! پاسخ مدلل و مستند با شما!!
...و اما چند نکته در مورد مقاله ی بعدی ایشان
تحت عنوان: " بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه \ زیرا که عرض شعبده با اهل راز
کرد"
در آغاز می نویسید که :" صاحب منصب قضایی
رژیم که پس از سه دهه مشارکت در جنایت و شقاوت نقش گربه عابد و زاهد را بازی می
کند همراه با مسعود نقره کار به جای پاسخ به مواردی که روی آن دست گذاشته ام با
طرح اتهامات سخفیفی به خیال خود تلاش کردند مرا از گفتن حقیقت باز دارند"
من با آن چه از متن آقای مسعود نقره کار در مورد
شما خوانده ام، برایم به دور و بعید می رسد که ایشان چنین نظری و هدفی را دنبال
کرده باشند. بل که بر عکس ،این نمودار می شود که گاه سوال های شما را در حد یک ذهن
وسواس زده یافته باشند. در نتیجه اگر چنین معظلی در شما روی داده باشد تا قیام به
قیامت است شما هرگز قانع به پاسخ یا پاسخ هایی نخواهید بود. بل که شما فقط آن
پاسخی را خواهید پذیرفت که ذهن شما بر شما دیکته اش می کند. در نتیجه تلاش بیهوده
خواهد بود!
اما باز جالب است که شما در همین متن بار دیگر
بر واژگان کلیدی خودتان دست می گذارید بی آن که خود بدانید مدعی چنین اطلاعاتی خود
را نموده اید.
می نویسید" بخشی از داستان های هزار و یک
شب راوی مربوط به ارتباطاتش با عناصر اطلاعاتی، امنیتی و نظامی ست"
این شخص خودش مدعی ست که یکی از چنان و چنین
اعضای بوده است. دارد اعترافات خود را هم می کند. اما شما چگونه است که به عنوان
یک زندانی سابق از کارکرد و عملکرد وزارت اطلاعات آگاهی دارید.( در متن بالا گپی
جمله اتان وجود دارد)
سپس در سطور دیگر شما انگشت بر دیالوگ دو نفره ی
صاحب منصب با شخص دیگری می گذارید و انگشتتان هم بر این است که چرا این آن دیگری
را پدر می خواند و این آن دیگری را عمو و چرا کودک به آن یکی می گوید عمو!!
جناب مصداقی . بپذیرید این سنت تربیتی غلط ما را
! این متداول و مرسوم است وقتی دو دوست و دو همکار صمیمی مدام در رفت و آمد و
ارتباطات باشند آن دیگری که جوان تر است به آن دیگری که مسن تر است لقب پدری می
دهد و والدین هم به کودک بیچاره می آموزند که هر مردی از سر لطف و مهربانی در آمد و در گذر راه بابا بود پس عموست! خاصه
اما اگر از نوع اسلامی اش باشد! باری این
تربیت و رسمی نا درست است و بهتر است آن را به امور آموزش و پرورش بسپارید تا از
عهده ی این معظل برآیند! این انگشت گذاشتن بر سخیفه نمودن و عمل یک پژوهشگر نیست.
اما حقیقتا این نکته ی قابل ارزیابی شما به
عنوان منتقد و پژوهشگر برای نقد غلط یا
درست این روایت ها است؟
از فحوای متن نوشتارتان که چنین بر می آید !
از بخش آمارگیرهایتان می گذرم. زیرا معتقدم تا
سرشماری نهایی ، من و امثال من باید به مرگ این حکومت چشم و دل خوش کنیم تا آمار
نهایی را در دست بگیریم. ما در داخل صداهای خفته بسیار داریم.
اما به یک نکته دیگر در متن شما اشاره می کنم و
بعد این حدیث مفضل را می بندم.
اساسا در کلیه نوشتارهای شما در خصوص زندان و
شکنجه تنها شکنجه تجاوز ذهنتان را می لرزاند و دیگر شکنجه ها یا مخفوف تر و وحشت
ناکتر نیستند و یا اساسا ذهن شما را مملو و سرگرم خود نمی کند؟
من از شما می پرسم چرا؟ چرا شما فقط حساسیت ویژه
اتان روی بخشی از شکنجه و آن هم تجاوز جنسی به زندانی است؟
آیا تصور نمی کنید با الگوی ذهنیت اتورتیه مذهبی
شما که با تابوها سر و کار دارد پیوندی می گیرد؟
از من بپذیرید جناب آقای مصداقی که شکنجه تجاوز
در حین عمل فقط یک شوک بزرگ روانی ست .عارضه ی آن اما تا پایان عمر و در دقایق
ویژه ایی از زندگی و تجارب دیگر زندانی همواره باقیست. هم چنان که آثار سوختگی و
یا جراحات باقیمانده از شکنجه. در عمل هر دو یکی ست . فرقش فقط تداوم و پی در پی
بودن عارضه است. از این روست که می بینیم بسیاری از زندانی جان بدر برده و آزاد
شده پس از عبور و گذر سال ها هرگاه در ذهن خویش( به هر علت و معلولی ) به گذشته
بازمیگ ردند درد روحی و روانیش را در خود حس می کنند. این درد بیان کردنی هست و
شنونده یا شنوندگان آن را می شنوند اما شخص مزبور آن را مجددا در خود حس می کند.
به این حالت در بهترین شکلش که توامان با دردهای بی علت جسمی است می گویند
"زُوماتیست". در بدترین حالتش می شود می شود: پُست دِراما! این حالتی ست
که فرد مزبور بازگشت سریع و نامنقطعی در ذهن خود به گذشته دارد و با افسرده گی
ناشی از پیامدها بار دیگر به مرور آن در درون و برون خویش می پردازد.1
باری...بر این باورم که برخوردها و رویکردهایی
از قبیل رویکردها و کنش شما ما را به هیچ سمت و سویی نخواهد برد جز دسته پروری و
گروه نمایی و نخبه زدگی. جز جنجال های مطبوعاتی و رسانه ایی و عاقبت هم هیزم بردن
بر خیمه ی آتشی که دشمن مشترک ما آن را هیمه کرده است.
اکنون فقط پرسیدم، بی آن که به توهین و ارعاب و
ناسزا و تهمت و انزجار پرداخته باشم و از ادبیاتی برخوردار شوم که نه در شان من
است و نه قلمم.
باری
... اما لاجرم می نویسم که: ادبیات موجود در متون شما مناسبتی با ادبیات یک پژوهشگر
و یا منتقد عرصه های سیاسی و اجتماعی ندارد.
کتایون آذرلی 18.6.2012
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143667.php