۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

شرمزدگی مسموم - لئو بوث


مترجم کتایون آذرلی
از کتاب komm nach Haus
نوشته جان برد شاو1993



آن جا بودم در لحظه ی بسته شدن نطفه ات
در اِ پی نفرین شرمزدگی ِ مادرت
مرا در مایع ِ رحم ِ مادرت حس کردی
بر تو پدیدار شدم بیش از آن که لب به سخن گشوده باشی
پیش از آن که بفهمی
پیش از آن که بشناسی
زمنی بر تو پدیدار شدم که راه رفتن را می آموختی
زمانی که بی پناه بودی و لخت
زمانی که آسیب پذیر بودی و پر نیاز
زمانی که هنوز بی مرز بودی
نامم شرمزدگی مسموم

بر تو زمانی  پدیدار شدم که جادویی بودی
پیش از آن که بدانی من آن جایم
به روحت آسیب زدم
تا مغز استخوانت
برایت احساس خطاکار بودن و پر عیبی را به ارمغان آوردم
برایت  احساس  بی اعتمادی، زشتی،حماقت،تردید،بی لرزشی، مادونی و ناارزشمند بودن را

مجبورت کردم که خودت را متفاوت ببینی
به تو گفتم که اشکال داری
الوهیتت را لکه دار کردم
نامم شرمزدگی مسموم

پیش از وجوانت، هستی داشتم
پیش از گناه
پیش از اخلاق
من عاطفه ی اصلی ام
صدای درونی که واژه های محکومیت را نجوا می کند
لرزشی درونیم که بی آمادگی ذهنی تو در تو روانم
نامم شرمزدگی مسموم

من در راز و رمز زندگی می کنم
در کناره های نمدار  تاریکی
افسردگی و نومیدی
همیشه تو را می پایم، غافلگیرت می کنم
از در پشت وارد می شوم
دعوت نشده، ناخواسته
اولین کسی هستم که از راه می رسد
آن جا بودم در آغاز زمان
با پدر ـ  آدم
با مادرـ حوا
برادر قابیل
هابیل
در برج بابل بودم کنار کشتار ِ بی گناه هان
نامم شرمزدگی مسموم

من از مراقبین"بی شرم" ِ طرد شدن، تمسخر، بدرفتاری،نادیده گرفته شدن می آیم
با شدت گیجکننده ی خشم پدر یا مادر قدرت می گیرم
با اشارات ظالمانه ی خواهر و برادران
با تحقیر و ریشخند سایر کودکان
با بازتاب عجیب و غریب در آینه ها
با لمسی که مشمئزکننده و ترسناک است
با سیلی، نیشگونف تکان دادنی که اعتماد را از هم می شکافد
من با فرهنگ نژادگرا،جنسیت گرا شدت می یابم
با حکم های محقانه ی تعصبات خشک
با ترس ها و فشارهای مدرسه
با دورویی سیاستمداران
با شرمساری ِنسل هایِ متمادیِ نظام های ِمعلول ِ خانواده گی
نامم شرمزدگی مسموم

می توانم یک زن ،یک یهودی،یک شرقی،یک کودک گرانقدر را
به یک فاحشه،جهود،زنگی،حرامزاده ی کوچولو تغییر نام دهم
ارمغانم دردی مزمن
دردی که از میان نمی رود
من شکارچیم،شب و روز در کمین تو
هر روز
همه جا مرزی ندارم
می کوشی از من پنهان شوی
اما نمی توانی
زیرا من در تو زندگی می کنم
مجبورت می کنم که احساس نومیدی کنی
گویی که راه فراری نیست
نامم شرمزدگی مسموم

دردم چنان تحمل ناپذیر است که باید مرا با کنترل
کمال گرایی ،خواری، انتقاد، سرزنش، رشک،داوری،قدرت و خشم
به دیگران بسپاری
دردم چنان شدید است که باید با اعتیاد،نقش بازی کردن ها،نمایش ها و معناهای ناخودآگاه"من" بر من سرپوش گذاری
دردم چنان شدید است که باید بی حس شوی و احساسم نکنی
تو را متقاعد می کنم که رفته ام
که وجود ندارم
احساس بی حضوری و خلاء می کنی
نامم شرمزدگی مسموم

من هسته ی  تمام وابستگی هایم
ورشکسنگی روحی
منطق پوچی
اضطرار تکرار
من جنایتم،خشونتم،عشق نامشروعم،تجاوزم
سوراخی آزمندم که سوخت تمام اعتیادهاست
من سیری ناپذیری و شهوتم
من یهودی سرگردان آها و روسم
هلندی پرنده ی واگنر
زیرزمینی داستایوسکی
اغواگر کی یرکه گارد
فاست گوته
آنی را که هستی با آن چه می کنی و داری تحریف می کنم
من قاتل روح توام و تو مرا به نسل های بعدی می سپاری
نامم شرمزدگی مسموم